دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

...

نمیدونم چطور بگم که باورتون بشه که چه قدر لذت بخشه این ریاضی! دی

در نظر بعضیه خیلی خشن و بی مزه است شاید. اما.. برای من.  تنها درسی هست که دلتنگش میشم در نبودش!  بی نهایت خوبه

و از انتخابم بی نهایت راضی ام

نه به خاطر حرف بقیه که بقیه عملا هیک قدرتی مقابلم ندارند! 

نه به خاطر مهندس شدن lol :))  -_-

و نه هیچ چیز دیگه

فقط برا اینکه دوسش دارم

 

این مدت نزدیک ده نفر پرسیدن چیکار کردم بلخره.  و اینجا به همشون میگم که تصمیم گرفتم ادامه بدم ریاضی رو اما این باردبا چشمی باز..  نه فقط به خاطر اینکه نرم تجربی نه به خاطر حرف بابام (مامتن میگف برو تجربی،  و یه سالی میشه ازم قطع امید کرده.  دی)  و نخ به خاطر اینکه شهید مدنی یک رشته دیگری نداره 

این بار با شناخت با چشمی باز تر یا هدفی مشخص انتخاب کردم

و جلو میرم...  تا تهش.  تا هر کجا که باشه.  برای بهترینا 

 

[ شنبه 31 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:24 ] [ علیرضا ] [ ]


....

بتید اسم وب رو تغییر بدم

اصلا بهم نمیاد.  میاد؟

مسخرس کلا.  دی

نمیدونم چی بزارم

پس از اینجا خواهش میکنم تمام افرادی که از دور و نزدیک منو میشناسن توی یه جمله توصیف کنن من و وبمو.  دی

والا..

ذهنم کار نمیکنه  

[ جمعه 30 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:5 ] [ علیرضا ] [ ]


کوشولو :

[ چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, ] [ 21:23 ] [ علیرضا ] [ ]


Dont know :|

هوووم..

راستش.. شب بود!

من ذهن زیاد خوشایندی نداشتم! خیلی شلوغ و خشن و پر از افکار پیچ در پیچ!

یهو به ذهنم رسید اینو اینطوری بندازم. نتیجه اش شد این :| دی . فککنم یکم گویاست

 

http://moonlightshore.loxblog.com/upload/m/moonlightshore/image/000037.jpg

[ چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, ] [ 21:20 ] [ علیرضا ] [ ]


وات! ؟

[ سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:, ] [ 2:55 ] [ علیرضا ] [ ]


Everybody's Fool و تاسف و چیز هایی دیگر

[ سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:, ] [ 1:13 ] [ علیرضا ] [ ]


کاکتوس جان ^.^

عزییزم ^.^

 بزرگتر: http://moonlightshore.loxblog.com/upload/m/moonlightshore/image/000041.jpg

بازم.. کاملا بدون ویرایش 

 

حالا یه توضیحی هم برا این بدم که بدونین چطور میشه این چنین دهنمو باز میکنم میگم بدون ادیت. دی . و چطور میشه هم پس زمینه روشنه هم خود سوژه!

اینجا من با یه مکافات غیر قابل وصفی جلوی خورشید آینه به دست گرفتم و نورش رو با زاویه مناسب به کاکتوس تابوندم تا اینجوری روشن با سایه هایی نرم و قشنگ بشه :دی

و اینکه چطور شده عمق میدان این قدر کمتر شده و این بوکه های ناز و خوشگل سبز رنگ رو برا پس زمینه ایجاد کرده!؟

با استفاده از فیلتر کلوز آپ (!) دست ساز مذکور که چندی پیش عکسشو گذاشتم و سه سانت به طول لنزم اضافه کرده :دی 

[ دو شنبه 26 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:6 ] [ علیرضا ] [ ]


غروب!؟

اگه بگم این عکس هیچ گونه ویرایش نشده. حتی کراپ هم نشده. حتی .. کلا هیچی! چه فکری میکنید!؟

 

 

بزرگتر : http://moonlightshore.loxblog.com/upload/m/moonlightshore/image/000030.jpg

راستش خودمم وقتی عکسو دیدم شکه شدم!! (دوربین من از این نمایشگر چند اینچی ها نداره :| عکسامو بعد یه ماه دیدم. lol )

میدونم کادر بندی اصلا خوب نیست. ولی خوب .. تصورشم نمیکنید با چه وضعی گرفتم. از یه دریجه ده در ده سانت لنز دوربینو فرو کرددم بیرون (!) و این، بهترین وضعیت بود :دی

پ.ن: پست گذاشتن با کامپیوتر چه حالی داره! :دی

پ.ن2: این ینی عکاسی با دوربین تک لنز بازتابی آنالوگ 35mm :| 

[ دو شنبه 26 مرداد 1394برچسب:, ] [ 22:55 ] [ علیرضا ] [ ]


Forest of Shadows - Sleeping Death

bleak silver streams
the light of many  stars
born from thrones in dark heaven
and swept in the sun's demise
bleak silver streams
the radiance of eternity
paint the meadows in dismal shades
as sleeping death seep thru the clouds
انوار سیمین غم افزا

نور ستارگانی بیشمار

کا بر تختی در بهشت تاریک متولد شده و در وفات خورشید، فضا را پیمده اند

انوار سیمین غم افزا،

درخششی از ابدیت،

بیشه را نقشی از سایه های حزن بار می زند

در حالی که مرگ خفته،  از ابر ها تراوش می کند


i stand motionless and
marvel with empty eyes
like a portrait of bliss forsaken
wearing the colors of loss
i stand motionless
like a grieving graveyard statue
and i drape my face with my bare hands
as sleeping death seeps thru the clouds

با چشمانی تهی،  بی حرکت و بهت زده ایستاده ام

همچو پرتره ای از وا گذاشتن خوشبختی

با رنگ هایی از فقدان بر تن

بی حرکت ایستاده ام

همچو تندیسی غم افزا در قبرستان

و من صورتم را با دستان عریانم می پوشانم

درحالی که مرگ خفته از ابر ها تراوش می شود

i felt a dying embrace
a soft breeze of weary winds
singing silent lamentations
a prologue to a tragedy untold
clad in the cold breath of october
the stars fall from their thrones
and my last gleam of hope fade away
من آغوشی بی جان را احساس می کردم

نسیمی نرم از بادی کهن

در حال سرودن بی صدای سوگنامه ها

پیش درآمدی برای یک تراژدی نا گفته

ملبس به نفس سرد آبان

ستاره ها از تخت هاشان سقوط میکنند

و آخربن پرتو امید من محو میشوند


in this crestfall orchard
where the final chapter lies written
dressed in a robe of shattered dreams
as the flower withers
in this crestfallen orchard
where fallen leaves lies dying
i kneel down in solitude
as sleeping death seeps thru the clouds
در این شکوفه زار سر افکنده که فصل آخر [داستان] برش نوشته شده

درحالی که گل می پژمرد

در این شکوفه زار سر افکنده

جایی که برگ های به زیر افتاده بی جان آرمیده اند
من در تنهایی زانو می زنم

درحالی که مرگ خواب آلود از ابر ها چکه می کند

 

i stare into the forever night
and i travel beyond the fallen stars
i sink into oblivions twilight dream
where my sleeping beauty
lies sleeping with the dead
من بر شب بی پایان خیره می شوم

و ورای ستارگان سفر می کنم

درون رویای صبحگاهی فراموشی غرق می شوم

جایی که زیباییِ خفته من، همراه مردگان آرمیده است. 

 

 

 

خیلی خوب بود :(

 

[ شنبه 24 مرداد 1394برچسب:, ] [ 2:26 ] [ علیرضا ] [ ]


غروب گرافی به موقع!

ا

http://www.uplooder.net/img/image/49/163492f1598670e6535d58ee1342e04f/IMG_20150726_201928~01.jpg

 

و

 

 

http://www.uplooder.net/img/image/4/49cb94e7711b2f449713709f73593576/IMG_20150726_202837~01.jpg

 

 

آقا اینا اصلا ادیت نشده اند. هیچ گونه فیلتر نرم افزاری یا ویرایش اعمال نشده.  کلا فتوشاپ ندیدن.

فقط برش دادم حاشیه اش رو همین

هرکی هم میگه رنگا اگزجریتد هستن و از این دست داستانا، میتونه مانیتورش رو عوض کنه.  دی

 

 

[ جمعه 22 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:52 ] [ علیرضا ] [ ]


خواهروگرافی یکهویی

 

خواهرگرافی بسیار یکهویی تو ماشین.  دی

(میدونم آندر اکسپوز شده و به زور نورش بالا برده شده نویزش زیاده به روم نیارید :)).  باید سرعت بالا میبود خو ماشین متحرک بود:( ) 

[ پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:37 ] [ علیرضا ] [ ]


تبریزِ جان

 

تبریز جانم

دوباره بگم!؟ 

(این بار یک حلقه به جای بیس روز توی چهل روز تموم شد. عکس اضافه نداشتم همرو با دقت گرفتم بدون تکرار. کم کم میزارمشون. (رعد و برق هم نداشتیم :/ اسمایا نگاه معنا داری به دور و بر افکندن! )  

[ پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:33 ] [ علیرضا ] [ ]


...

باورم نمیشه این قدر یه وبللگ میتونه برام مهم بوده باشه

به کاف رفتن بلاگفا خیلی بد بود...

چه قدر  چیز داشتم توش

از خیلی وقت پیش

تکه تکه هایی از خودم

الان دیگه یاد گرفتم هر هفته پشتیبان میگیرم میزارم تو گوگل درایو و تو گوشی و تو کامپیوتر -_-

__________

امسال اون همه سفر و کوه و بیابون سختی داشتم تنهایی،  هیچ کدوم اندازه این خسته ام نکرده بود

از مسافرت اجباری با ماشین اونم در حالی که خواهرت پیشته متنفرم ‌/:

_____م

باید شعر های قدیمی فیلم های قدیمی عکسای قدیمیرو کم کم بزارم اینجا آرشیوم کامل باشه

[ چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:10 ] [ علیرضا ] [ ]


Doom:VS - The Light That Would Fade

Doom:VS 

 Aeternum Vale 

01. The Light That Would Fade 

وداع تا ابد : 

01. نوری که محو میشود

 

 

I'm plagued

By the silence you brought upon me
Suffering
In the desolate lap of time
Tearing the flesh from my bones


من با سکوتی که تو بر من آوردی مسمومم

در دامن متروک زمان، درحالی که تن را می درد،  رنج می کشم


Endless eternity awaits
ابدیت بی پایان در انتظار است...


The tears embrace me
Life, erases me
The failure within becomes now clear
The light will forever fade
As my life, forever fail

اشک ها مرا در آغوش می گیرند

زندگی،  مرا از صحته پاک می کند

حال شکست درونی آشکار می شود

نور برای همیشه محو خواهد شد

درحالی که زندگی من، برای همیشه سقوط می کند


I'm nailed to the cross of my own creation
Torn... divided within
Reaching an end to it all

من بر صلیب خودم میخکوب شده ام

پاره شده..  از درون ز هم پاشیده

درحال رسیدن به پایانی برای همه این ها


I'm lost with despair
No one's left to care
Alone... abandoned
To die by myself

من در اندوه گم گشته ام

و هیچ کس نمانده که اهمیتی دهد

تنها...  ترک شده..

تا تنها بمیرم


Endless eternity awaits
و ابدیت بی پایان در انتظار است...


The light that would fade appears now clear
So cold. the sudden breeze of death
Cleansing the soul, from my pain
نوری که محو خواهد شد اکنون آشکار می شود

بسیار سرد است نسیم  ناگهانی مرگ

درحالی که روح مرا از درد پاک می کند..


[Chorus]

Smothered by life
Emptiness takes hold
Eternity shines brighter
Than ever before

 

درحالی که به دست زندگی خفه شدم

پوچی باقی می ماند

ابدیت روشن تر از هر زمان دیگر می درخشد

 

 

خواهشا برای یک بار هم که شده کمی عمیق تر فکر کنید و قضاوت نکنید..

 

[ دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:, ] [ 2:49 ] [ علیرضا ] [ ]


سلام و ادب و احترام
دوست گلم جان مطالب وبلاگت خیلی قشنگگگگگگگگ بود به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال می شم با هم دوست بشیم و همکاری داشته باشیم به امید دیدار
[Web] - [E-Mail]
نظر تایید نشده
[تایید] [ویرایش و یا پاسخ] [ارسال ایمیل به نظر دهنده] [حذف] [ پاسخ ] این نظر متعلق است به مطلب با عنوان:Lethian dreams - under her wings



جدیدمهرسا

12 مرداد 1394 2:43

سلام و ادب و احترام
دوست گلم جان مطالب وبلاگت خیلی قشنگگگگگگگگ بود به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال می شم با هم دوست بشیم و همکاری داشته باشیم به امید دیدار

 



مشا بگید من کجا بکوبم!؟!؟!؟!؟؟

دو نظر از دو آدم مختلف عین هم :|

این ربات ها اسپمر ها و انسان های احمق، خیلی ضایع تر از چیزی اند که آدم فکر میکنه :))))

[ دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, ] [ 10:41 ] [ علیرضا ] [ ]


صبح روز اول

ساعت پنج و ربع صبح با گفتن عبارت the world is ahead به راه افتادم! 

درحالی که از سرما میلرزیدم، عمیق نفس می کشیدم.  عمیق تر از هر زمان دیگه.  هرچند این کار بیشتر میلرزوند! 

 

و سکوت...  سکوتی بی انتها و عظیم حکمفرما بود

 و چه خوش است صدای باد خنکی که از میون تپه ها و صخره ها میگذرد و در گوشت آواز می خواند! 

اون شب ماه کامل بود

و بی نهایت نزدیک بزرگ..  و سرخ‌! 

از نگاه کردن به ماه خسته نمیشی! هیچ وقت! میخوای ساعت ها بهش خیره بشی... 

کمی گذشت و حاله ای از نور کمفروغ تپه هارو در آغوش کشید

نوری زعفران رنگ که خبر از طلوع خورشید میداد

میمونی نگاهت رو از ماه بگیری و به اون عظمت بیکران خیره بشی یا نه.

خورشیدی که درست در مقابل ماه طلوع میکرد.  

و ماه، در پشت کوه های مغرب، به زیر میرفت 

گویی آن عروس زیبای من هم توان خیره شدن به خورشید را نداشت

یا شاید از سر شرم و حیا خودش رو پنهان میکرد

(لهجه متن خود به خود عوض شد به خدا :'( ) 

 

آسمان تیره انگار جانی دوباره گرفت 

و باز نمیدانی ستارگان نقره فام واردا زیباترند یا روشنی آری‌ین...  آن یگانه بانوی آسمان ها...

در آنسوی زمین ها و تپه ها... نغمه باد، میان سبزه های یاوانا که شاد تر از هر زمان  دیگر می نمودند، پر شد از غوغای طلایی رنگ نور ها

و در آن اثنا که خیره آن حماسه عظیم هستی که هر لحظه بر زیباییش افزوده میشود،  ناگهان گوشه ای از قرص سرخ و نورانی خورشید در پشت زمین های دوردست مشرق نمایان میشود.... 

 

[ شنبه 10 مرداد 1394برچسب:, ] [ 23:14 ] [ علیرضا ] [ ]


نمیدونم چرا نمیتونم خرف بزنم

یه قسمتیشو بگم برم 

شاید بعدا دوباره اومدم... با عکس جدید شعر خوب حال خوب.. . 

چیزی که ذهنم میرسه اینه که زیاضی چه چیز خوبیه و چه بده که خیلی از ما ها درکش نمیکنیم اصلا...  اصلا درکش نمیکنیم.  مقصر هم سیستم آموزشی به چیز رفته امون ه

و اینم بگم..  کتاب دیفرانسیل و انتگرال و ریاضیات پایه از م.رضوی رو نرین سمتش نسبت به بقیه کتابا خل کنندگی بالاتری داره.  

حتی اعتیاد هم ثبت شده براش.. دی

 

جالبه که من با این همه کار و مشغله و وقت نداشتن ها و هفته ای فقط یک روز وفت گیرآوردن برا درس خوندن،  از همکلاسی های خنگولیست بیشتر و بهتر میزنم

واقعا نفرت انگیزه..

از بی کاری و آدم های بیکار متنفرم. دی

اونا که اون قدر بیکارن که برا پر کردن اوقات فراغت فکر میکنن چطور بگذرونن زمان رو

چه خوب و زیبا و آروم و پر از آرامش و نفرت انگیز و چندش آور -_-

 

 

 

حالا بریم سر اصل مطلب

 

اولین چیزی که باید از تغییرات گفته بشه...  البته چرا دروغ بگم دومین چیزه.  اولینش گفتنی نیس یکم. وی

ها..  البته کلیات تغییرات رو شرح خواهم داد که این تغییر بند دوم چشم اندازه. دی

پس...

2-"یه رژیم غذایی خیلی باحال متناسب روحیه خودم"

برای مثال امروز...  

به جای اینکه دو کیلو آبگوشت روانه شکم کنم... یه چیزی درست کردم شامل:

مقداری جعفری خورد شده (ترجیحا از اونی که خودتون بر خلاف داد و بیداد خانواده پرورش دادین ^.^) 

مقداری هویج خورد شده

یه تیکه گوشت 

مقداری زیتون

گوجه

کمی ماست

 

اون قدرررر خوب بود!  دی

کاملا سالم و خوب و البته خوشمزه 

یه چیز خیلی جااب اینه که.. افکار میتونه رو طبع غذایی آدم تاثیری بزاره

اصلا طبع و سلیقه به نظرم کلهمش از ضمیر ناخودآگاه آدم ناشی میشه و دست خودشم هست

من یهزمانی اصلا میونه خوبی با سبزیجات نداشتم.  و قشنگ هم عاشق آبگوشت بودم

اما الان.  اصلا از آبگوشت چندشم میشه جدا

و خیای خوب و با اشتها این سالاد مذکور رو با وجود طعم و بوی جعفری خوردم با به به چه چه...دی

 

یا.. به منصوره تعریف میکردم اینو..  مقداری عدس رو مدت زبادی با آب خیلی کم خیس کرده و بعد با همون آب مقداری حرارت میدیم بدون هرگونه روغن و چیز اضافی  مقداری آبلیمو میزنی بهش میخوری خیلی هم شیک و مجلسی.  برا دسر هم کمی کاهو عالیه.  بزارین روی میز و هنگام مطالعه/کار با کامپبوتر/نوشتن ازش تناول کنید حال کنید دی

3- "فقط زمانی حرف بزن که حرف تو زیبا تر از سکوته" 

خوب عنوان این بند گویاست کاملا...

توضیحی نیاز نیس

4- آشتی با طبیعت

خوب.

این بند شاید قدیمی ترین ایده و فکر تو ذهنم بوده که مراحل مقدماتیش به اجرا در اومده.  

و چه قدر خوبه

و چه قدر بده که آدم خودشو سرگرم روزمرگی بکنه و ازش غافل باشه

گاهی جم کنید بزنین به دل طبیعت

منضورم رفتن به یه شهر دیگه یا ویلا و باغ و امثالهم نیست. .

منظورم اینه که یه کوله پشتی نقلی برداری پیاده بزنی یه کوه و دشت و جنگل

بدون توجه به شارژ باطری و پولی که همراه دارین و کلا همه تعلقاتتون.. 

از تنها بودن نترسین

اصلا نترسید

و نخواید که دوست و رفیق و خونواده رو به زور با خودت همراه کنید

با آدمای جدید زیادی برخورد خواهید کرد

کلا هر چیز قدیمی رو بریزید دور و چیز چدید رو بپذیرید و ازشون نترسید

دوربین و سه پایه تون رو ولی با خودتون ببرید :') 

نزارید خطر ها دست و پای شمارو ببنده. .. 

هر چه قدر بگم برا این بند کمه.  تموم میکنم میرم بعدی 

5- "خودتو باور داشته باش و برا چیزی که میخوای تلاش کن.  باید که با بقیه فرق کنی" 

توجه نکنین دوستاتون چی میگن

توجه نکنین توکتابخونه هیچ احدی غیر شما پر نمیزنه! به حرف های مسءول کتابخونه توجه نکنید

یا به کار هایی که رفقا میکنن

برین وانجامش بدین! 

(چرا جمع میبندم من؟! )  

برو و انجامش بده! 

باید که با بقیه فرق کنی. به متوسط ها راضی نباش..   کاری رو بکن که میدونی درسته

6-"زمان...."

یادت باشه از کجا اومدی.  چرا اومدی.  و چی میخوای

تا ابد که وقت نداریم! 

یه کاغذ بردار و بنویس...  بنویس

بعد برا خودت بخون

ببین چی میخگای....  چی میخوای..  زیرشون خط بکش

به ترتیب اولویت یه کاغذ دیگه بنویس و باز روی میزت. یه نسخه دیگه اش رو بزار تو کیف پولت یک کپی ازش بچسبون بالای تخت خوابت یکی رو بنویس بزار توی دسکتاپ کامپیوتر

   آینده و حال و گذشته توی ساعت ها ذخیره شدن.  آدم ها با این ساعت ها و ثانیه ها و روز ها ساخته میشن. بهشون دقت کن

وقت نوشتی کاغذ هارو......   تک تک کار هات توی ظرف روز ها باید در جهت اون چیز ها باشه... 

مطمعن باش بهشون میرسی

 

این بود شش بند اساسی اساسنامه ! 

البته به جز بند ششم، تو بقیه ترتیبی وجود نداره و شانسی نوشته شد تزتترتیبشون! 

اما همه این ها زیر یه تیتر اصلی هستن که همشون توی اون تیتر خلاصه شدن و همشون در راستای همون تیترند

که در پستای بعد دربارش می نویسم.. 

فعلا بای.دی

 

عنوان وبلاگ هم به نظرم زیادی لوسه

پیشنهاد بدین درباره اش

 

 

[ جمعه 9 مرداد 1394برچسب:, ] [ 1:5 ] [ علیرضا ] [ ]


شاید اصلا وب رو تعطیل کنم

 

[ یک شنبه 4 مرداد 1394برچسب:, ] [ 2:7 ] [ علیرضا ] [ ]


...

خوب...

نمیدونم قضیه چطور شده. هیچ حس نوشتن ندارم...

نه که حال نداشته باشم.  کلا انگیزه ای ندارم براش. دی.  خیلی وقته البته

 

فعلا به فیلم into the wild اشاره کنم فقط.  

بی نهایت این فیلم خوب بود.. 

خیلی توصیه میشه 

 

http://wfiles.brothersoft.com/i/into_the_wild_63567-1920x1200.jpg 

 

حتما ببینید این فیلمو.  حتما.  حتما

 

[ یک شنبه 4 مرداد 1394برچسب:, ] [ 2:1 ] [ علیرضا ] [ ]


به الن!  

http://hn2.asset.aparat.com/aparat-video/14d5f0aacb57503eb9e41f3eb3a6ebe72307827-360p__16158.mp4

بفرما جانم

[ پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, ] [ 15:26 ] [ علیرضا ] [ ]