دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

holy mother of gods :/

الان ده روزه 

که به شکل polyphasic میخوابم

هر شب 4.5 ساعت فقط

و واقعا یکی از بهترین هفته هارو داشتم

واقعا 

امیدوارم بتونم نگهش دارم

موضوع خیلی مهمی هست که نمیدونم چرا این قدر بهش کم توجه شده

هزار تا مدرک هست که در گذشته آدما اینطور بودن قبل اختراع لامپ

و هزاران گونه جانوری هست که سیستم خوابشون اینطوره و جالبه هرچی ساختار مغزشون پیچیده تره سیستم خوابشون چند فازه تره :))

و در نهایت ، نوزادا هم سیستمشون ذاتا اینطوره

و حتی کم کم که نیاز خوابشون کمتر میشه 

به جای اینکه تعداد خواب هاشون کم شه تمایل دارن شبا بیدار شن ونگ ونگ کنن :))

 

اینا نشونه های تاریخی و تجربی و طبیعی هستن که نشون میدن ذاتا طبیعت باهاش موافقه

 

در کنارش 

یافته های علمی بر اساس مطالعه روی انواع نمونه های خون و تصویر برداری از مغز و اندازه گیری امواج مغزی 

ثابت میکنه که مغز به شدت زور میزنه که شب ها بین دو سطح اصلی خواب (REM و SWS) تغییر وضعیت بده 

که تقریبا نصف تایمش رو برا این تغییر دادن هدر میده

 

خلاصه که

دارم جدی حرف میزنم :| برید سرچ کنید


این ترم فککنم یکم وضعیم بهتر شه

دو ترم قبل رو گند زدم

بیشتر هم به خاطر وجود بعضی چیزا 

و بعضی ها :)

 

که نبودشون بهترین اتفاق سال جدیده :))


 

و این باعث میشه الان به ایده های جدید در مورد حذف آدمای دیگه، جدی تر فکر کنم

 

 

[ سه شنبه 24 دی 1398برچسب:, ] [ 1:53 ] [ علیرضا ] [ ]


...

نمیخواستم اینجا چیزی در مورد چرندیات سیاسی بنویسم

ولی...

امروز صبح بیدار شدم قضیه رو خوندم واقعا گند زده شد به روزم

 

یاد چرنوبیل افتادم..

تف تو روتون :))

 

واقعا داشت راضی کننده پیش میرفت. شخصا خوشحال بودم از گند زدن ترامپ

و بیشتر از هرچیز از این که کل دنیا اظهار میکرد که آمریکا چطور با بازی رسانه ای داره داره خون خاورمیانه رو میمکه 

خودم دیده بودم این حرفارو از خارجکیا! و راضی کننده بود همه چی

 

ولی چی...

 

میدونی چی؟

 

وحدتی که بخواد با حماقت و نفهمی یکی به دست بیاد

با حماقت یه عده دیگه هم از هم میپاشه

:)

 

 

این وسط

خودمو میذارم جای مسافرا و خانواده هاشون 

گریم میاد

خیلی گریم میاد

 

ناموسا تف :|

[ شنبه 21 دی 1398برچسب:, ] [ 17:43 ] [ علیرضا ] [ ]


Empyrium - Lover's grief ترجمه

 

O gothic moon thy shine encharmest me tonight

Bereavest me of sleep, makest me wander under thy light

Thou letst abloom my heart until the very last of thy ray

Shine, bereaver of sleep, ere black clouds hide thee away....

 

آه ای ماه وهم انگیز که درخشیدی و شبانه دل بردی از من

خواب را از چشمم ربودی، مرا زیر نورت آواره کردی

بگذار تا واپسین انوارت جملگی در دلم شکوفه زنند

بدرخش ای غارتگر خواب ها،بدرخش از زیر ابر های سیاه...

 

I know this can't be eternal!

No love hath ever conquered the borders of time!

No beauty is everlasting, not even thine!

But o how I wished your heart would fore'er be mine...

میدانم این ابدی نیست!

هیچ عشق را توان فتح مرز های زمان نیست!

هیچ زیبایی جاودان نیست، حتی اگر مال تو باشد!

آه اما آرزو کردم قلبت تا ابد مال من باشد...

 

Thy eyes caress myself to endure these painful lies...

The moon's arsistance makest me ask...

Why can't we be stars?

دلم به نوازش چشمانت رضا داد بر تحمل این دروغ های دردناک...

و ماه با پافشاری مجبورم کرد بپرسم

چرا نمی توانیم ستاره باشیم..؟

 

Stars that shine forever...

Stars that unite with the night...

ستاره هایی که تا ابد میدرخشند..

ستاره هایی که با شب یکی می شوند...

 

At the horizon the dark stormclouds of sorrow have gathered their might

Neither the moon nor the stars reveal their light this night...

And rain keeps falling, pouring down into my soul

While wild weeping clouds enwrapp me with their woe

و میبینم که در افق، ابر های طوفانی و تیره ی اندوه قدرت میگیرند

امشب نه از درخشش ستاره ها خبری هست و نه از مهتاب

و باران همچنان می بارد، و در روحم می چکد

و ابر های گریان وحشی مرا با اندوهشان در آغوش میکشند..


 

 

why can't we be stars....

why can't we be stars....

 

[ جمعه 20 دی 1398برچسب:Lover\'s grief, Empyrium, Empyrium - Lover\'s grief, ترجمه, ] [ 3:54 ] [ علیرضا ] [ ]


آدم باشید

چرا وقتی نمینویسم هزار تا کامنت میذارید

ولی الان هیچی نیس؟

آدم باشیم

[ چهار شنبه 18 دی 1398برچسب:, ] [ 1:13 ] [ علیرضا ] [ ]


you created it so don't be scared

از الان دارم به بهار فکر میکنم

و زمستونی که تموم شده بدون اینکه کامل ازش لذت ببرم

 

از الان دارم به اومدن تابستون فکر میکنم

و کلافگی هایی که باهاش میاد

 

به همه ی روزایی که میان

و قبلنا میگفتم آرامشم رو به هم میزنن

ولی الان دارم به آرامش نداشته م هم فکر میکنم

و اینکه دیگه اینطوری چی رو میخان ازم بگیرن..؟

خودمو..؟

 

به همه آهنگایی که ترجمه نکردم

به همه آهنگا و فیلمایی که به اندازه کافی گوش نکردم و ندیدم

 

به همه حسایی که نداشتم..

 

به حسایی که داشتم چی؟

فکر میکنم؟

 

کسی این کارو میکنه اصن؟

 

 

[ پنج شنبه 12 دی 1398برچسب:, ] [ 19:19 ] [ علیرضا ] [ ]


.....

"بی حسم

به طرز مزمنی

هفته ها میان میرن و همینم

مثلا یک ماه
هر روز بیدار میشم یه سری کار میکنم میخوابم

بدون اینکه ذره ای از چیزی لدت ببرم
یا از چیزی ناحارت باشم یا دردی حس کنم

و خیلی این مشکل برام جدی و مزمن شده

همین الان
هیچ تصوری از حقیقت کلمه ی ناراحت بودن ندارم"


 

 

اینارو نوشته بودم برا کسی

که برا یکی دیگه هم فرستادم

و اومدم اینجا ثبتش کنم

و فقط یه چیز بگم..

 

 

اگه این رو هم

توی تنهایی بگذرونم

تا هرجا بتونم زندگی همتونو آتیش میزنم :|

 


 

 

زیاد پست گذاشتم روی این موضوع

و این جنون

 

دیگه نمیذارم

قول میدم

 

[ پنج شنبه 12 دی 1398برچسب:, ] [ 2:57 ] [ علیرضا ] [ ]


:|

ما اولین نسل بشری هستیم

که فعالیت های اجتماعیش رو

توی تنهایی انجام میده

:|

[ سه شنبه 10 دی 1398برچسب:, ] [ 13:21 ] [ علیرضا ] [ ]


But I judge myself to give it all away, for you...

امیر 

نمیدونم چرا بت زنگ زدنم نمیاد

 

شاید چون زیادی معمولیه

نسبت به واقعیت

 

چند بار یادت افتادم به بهونه های مختلف

اینجا ثبتش میکنم! اینجا که برام ماندگار ترین نقطه دنیاست

 

دلم برات تن شده جنگجوی افسانه ای :))


امروز حالم بهتره...

مهم هم نیست که الکیه

شایدم نیس... برحال!


 

وسط همه ی تاریکی های دنیا

چنتا ستاره دارم

یه ماه

:)


 

 

 

[ سه شنبه 10 دی 1398برچسب:, ] [ 1:23 ] [ علیرضا ] [ ]


...as Orphans Drifting in a Desert Night

چرا یک وجود

باید چیزی رو خلق کنه

و کاری کنه اون مخلوق، شبیه به خودش رو بتونه تولید کنه

اونوقت اونا کم کم زیاد شن

و مدام از همدیگه بپرسن

"از زندگی چی میخوای؟"

 

چرا باید بدونه از زندگی چی میخواد؟

چرا اصلا باید از زندگی چیزی بخواد 

وقتی خود زندگی رو ناخواسته و با جبر مطلق بهش دادن؟

 

چرا باید کسی چیزی بسازه و رهاش کنه

و بهش بگه باید منو بخوای ولی پیدام نکنی

هی منو بخوای و هی پیدام نکنی 

 

اصلا چرا باید چنین ظالمی رو خواست..؟

 

خود زندگی کردن

با شروع اجباری و تموم نشدن اچباریش

بهای بزرگیه

 

چرا باید همین هم قانعش نکنه؟ و بگه گناه نکنید؟

 

چرا ...

 

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 9 دی 1398برچسب:, ] [ 3:40 ] [ علیرضا ] [ ]


A quietly forming collapse

اگه ازم میپرسیدین

که پستای وبم چطوره از نظر روح و حال و حواش

و خوب بودنش

احتمالا میگفتم به شکل یه سیگنال سینوسی بدون سطح DC با اعوجاج روی فاز و دامنه

اما بدون سطح DC

:|

 

یکم خوندم

دیدم

 

دیدم دیگه :/ همین 

شمام میتونید ببینید

 

نه تنها بدون DC نیست

بلکه یه مجانب با شیب منفی داره :|

[ یک شنبه 8 دی 1398برچسب:, ] [ 2:29 ] [ علیرضا ] [ ]


I'm the mare of my dreams ..

یادم نمیاد توی کدوم پستم بود

که از میزان دیوانگی خودم شگفت زده بودم

یاد اون شگفت زدگی افتادم..

 

واقعا دارم وا میدم دیگه...

 

در مقیاس خیلی بزرگ و لانگ ترم منظورمه


من کابوس خواب های خود ام

من آن مچ زخم خورده ام که از آن میترسم

یک زندگی دیگریم که محو میشود

سایه های روح سرگردان من

و دردی که تمامی ندارد

 

بیا همه را ببر، همه را بسوزان

بگذار آفتاب به داخل بتابد

تنهایی را پایان ده - آگاهش کن

آینه شکسته را یکجا در هم بپیچ

مجبورم کن باور کنم که درد تمام شده


yeah ...

it's the one called "to the dreams" .. 

 

!yeah I lied! and you'll know it now the day I died 

lol


یکی یه کامنتی گذاشته بود

اگه بفهمم کی بوده

بی برو برگرد یکی میخوابونم دهنش


و همچنان...

زیبایی خواب ها

و عدم زیبایی بیداری ها

ترسناکه


فککنم باید به مامانم بگم 

منو ببره دکتر

 

بعدشم از آمپول بترسم

و گریه کنم

و آرومم کنه

 

و به دکتره بگه چمه 

و من حرف نزنم 

 

و ازش بخواد آمپول ننویسه

و بهم لبخند بزنه

 

و یادم بندازه دارو هامو بخورم

 

و خوب شم

و خوب شم

و خوب شم..

 

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 8 دی 1398برچسب:, ] [ 1:20 ] [ علیرضا ] [ ]


خوابام خیلی ترسناک شدن :)

نه که چیزای ترسناک ببینم

به طرز ترسناکی زیبا ترن

طوری که هر روز اشتیاقم به خوابیدن بیشتر و بیشتر میشه

 

به طرز وحشتناک رمز آلود و عجیب و زیبان..

شاید یه روز بشینم خیلی هارو تعریف کنم ولی الان نه


گوشم گرفته :|

اه خیلی رو اعصابه

آخرین بار همون سه سال پیش اینطور شده بود . قبل کنکور

 

رو اعصابه..


چیز دیگری که رو اعصابه

اینه که مدار تغذیه ام

بی دلیل از کار افتاده

و دو روزه نمیفهمم چشه

رفتم ic جدید خریدم انداختم روش دوباره عین همون ایرادو داد (فککنم سوخت)

ولی چرا؟ نمیفهمم

 

خیلی باحاله بهش DC ده ولت میدی هفده تحویل میده:))) در نوع خودش خیلی خفنه :))

خداروشکر فقط زر یه سنسور رو سوزوند 

و خداروشکر اون سنسور لطف کرد بعد سوختن اتصال کوتاه شد و نذاشت میکرو و چیزای گرون تر بسوزن :))))

 

باید آدم شم یه فکری بکنم دیگه اینطور نشه

ینی بعد از درست کردن مدار تغذیه یه فکری بکنم که جلوی اتفاقای ناگوار رو بگیره (جوابش به سادگی گذاشتن یه دیود زنر مناسبه :|)


موزیک اذیتم میکنه

به خاطر گوشم

و دارم روانی میشم رسما

این دیگه چی بود سرم اومد

ناموسا این چه حیله ی خدایان است؟!؟!

وات د فاک

اه


طبق معمول

چنتا کار همزمان دارم

که هیچ کدومشون در نگاه اول غیر ممکن به نظر نمیان و این بدترین اتفاق ممکنه

 

اگه همزمان نباشه بلخره انجام میدم

اگه به نظرم خیلی سخت باشه بازم انجام میدم از روی حس کنجکاوی و کله شقی

الان ولی چنتا کار دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم 

و هیچ کدومو نمیکنم :|


 

[ شنبه 7 دی 1398برچسب:, ] [ 1:12 ] [ علیرضا ] [ ]


که عشق آسان نمود اول ...

[ جمعه 6 دی 1398برچسب:, ] [ 3:13 ] [ علیرضا ] [ ]


(!2) to the dreams

این عنوان رو برای شبی که وسایلم رو جمع کرده بودم فرداش قرار بود برم شرکت نوشتم..

خیلی گذشته از اون موقع 

و در عین حال چیز زیادی هم نگذشته!

 

اصلا از خودم راضی نیستم ..

درسته ، اتفاق مشهودی درحال افتادن نیس

اما

میتونست خیلی بهتر از این باشه همه چی


 

ولی از طرفی هم شاید لازم بود یه مقدار گند زدن

قبل اینکه جای جدی تر و به شکل بدتری گند زده شه ..

 

مرسی از خدا بابتش 

مرسی از خدا بابت این شعله ای که امشب توی دلم جون گرفت ..


 

فککنم سال هاست تنها چیزی که به شکل "از ته دل" و خیلی واقعنی و با گریه از خدا خواسته م

این بود که خدایا همین نور رو توی دلم زنده نگه دار و شعله ور ترش کن..

 

اول نور خودت ..

عشق خودت..

 

بعدش ...

 

بعدش همه چی خودش درست میشه! مگه نه..؟


ولی خب

خدام دعا هارو با ابزارش مستجاب میکنه دیگه :)


 

این پست فرق داره ....

این پست فرق داره چون کمتر اتفاق میفته اینطوری از خدا حرف بزنم

کمتر اتفاق میفته جرعت کنم و به زبون بیارم

یا با قول خودمون، موضوع رو خزش کنم!

حتما میگید خدا که خز شدنی نیس

آره نیس 

ولی قرار هم نیس مرض های من درمان شه یه شبه!!!

من همیشه نسبت به چیز هایی که کمتر توی دهن ها بچرخه حس بهتری دارم ...

هرچی یه موضوع دست نخورده تر بمونه برام ارزشمند تره


امشب طولانی ترین شب سال هم هست

و چه قدر امشب برام خاص و دیدنیه ...

واقعا کاش تموم نشه...

 

لنتی....

کاش این شبا تموم نشه ...

کاش این شبا تموم نشه .....

 

 

درسته قرار شد این پست فرق کنه و توش بی ادبی کنم!!!

اما...

ترجیح میدم این جملات برای خودم بمونه...


بعید میدونم نوشتن بتونه کمکی به خواب بکنه

 

نتونستم بخوابم به خاظر فکرم ..

سرم دردی داره که با آلودگی هوا شروع شده

ولی نمیخواستم با بی خوابی ادامه پیدا کنه

و بشه یکی از اون تجربه های تخیلی میگرنی که خیلی وقته بیخیالم شده

 

ولی ...

چه اهمیتی داره ...


میخوام باشگاه رو برم ادامه بدم

 


 

میخوام خیلی کار های دیگه هم بکنم ...

میخوام هر دو تا رو (کار و درس) باهم جلو ببرم

البته همین الانشم این کارو میکنم

اما دومی رو ضعیف تر

درحالی که کلی وقت اضافه دارم هنوز

ولی درکل

کار خاصی مد نظر نیس

 

میخوام از دست این ملال آور بودن زندگی رها باشم..


نمیخوام کابوسم تعبیر شه...

نمیخوام حس کنمش دوباره

سعی کنم بدوم ولی انگار دیر شده باشه

انگار پاهام رو دیگه نتونم تکون بدم 

انگار وزن دنیا رو تنمه

نمیخوام زمین بخورم ..

 

 

حسش جلوی چشممه

کابوسی که بار ها دیدم

هربار تو جا های مختلف که بی دلیل جاده هاش تبدیل شدن به یه سربالایی تند 

هربار دنبال چیز/آدم های مختلفی که پشتشون بهم بوده 

و هربار ....


 در نهایت

یادم میمونه

تو بودی که همه اینارو بهم برگردوندی...

 

تویی که زیبا ترین دلهره ی منی :)

دیگه "تو" از این واضح تر؟

 

 همش گفته م "کاش همه چی یه طور دیگه بود"

 

این بار ولی.. برا بار اول تو عمرم ... 

گفتم کاش هیچی طور دیگری نبود

 

 

[ یک شنبه 1 دی 1398برچسب:, ] [ 3:34 ] [ علیرضا ] [ ]