دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

shit here we go again

اونایی که عنوان پست رو نگرفتن :قیاقه cj تو gta san andress که میخواد سوار دوچرخه شه، درست اول بازی :)))


اونایی که عنوان پست رو نگرفتن #2 : من همیشه یه مدت نمینویسم. بعد یه مدت میام رگباری مینویسم میرم دیگه نمینویسم

الان حس میکنم همینکه یه پست گذاشتم و دومیم گذاشتم و سومیرم دارم میذارم ینی شت ... here we go again


یه دوستی دارم (بچه های خوابگاه یادم دادن نگم رفیق بگم دوست چون رفیق خیلی خفنه و اینا... والا ما که هیچوقت رفیق نداشتیم اونقدر درونگرا بودیم که دوستی هم نداشتیم کلا ده سال یبار با یکی دوست میشدیم بهش میگفتیم رفیق حالا anywyas) 

که

خیلی دارکه میدونم

ولی 

هم اتاقیمه تو خوابگاه :))))))))))))))))

و من ... آدرس اینجارو بش دادم :)))

(اگه اینو میخونی حتما باید بهم زنگ بزنی و بگی حسن دنده به دنده) 

که بیاد دو سه تا از ترجمه هامو بخونه

 

 

خبر خوب اینکه کلی ترجمه ی منتظر نکرده دارم احتمالا 


 

یکی دو تا هم هست 

که مهم ترینا فککنم از empyrium باشه که میخوام ترجمه کنم .. 




دارم رو یه چیزای خیلی های تِک کار میکنم ......

خیلی ریسکه ..... خیلی مهمه ....

دعام کنید .....

حس میکنم وسط جنگم

همونقدر دعا میخوام :)

 

 

 

 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:50 ] [ علیرضا ] [ ]


قبونتون برم ^^

سروران عزیزی که لطف کردن نظر گذاشتن زیر پستم ازشو کمال تشکر و قدردانی را دارم :)) 

 

معلوم بود عقده کامنت دارم؟ ؟ ؟؟!

مرسی! خیلی دلگرم شدم که سال 2023 عه ببخشید رفتیم 2024 :/هنوز کسی هست که همچین آهنگی رو درباره ش care کنه

 

بعد یکی نوشته چرا تا الان پیدا نکردم وبلاگو

خو عزیز دلم الان دیگه پیج و اپ و سایت هس کسی وبلاگ میاد اصلا ؟! 

اصلا کسی براش مهمه که یه آهنگ چی میگه؟! :)))) 

عره 

اما میخوام یه چیزی بگم

 

 

این وبلاگ وقتی تشکیل شد

ده سال پیش بود 

 شاید لوکس بلاگ وجود نداش کلا 

اینترنت اصلا تازه اومده بود حاجی :)))

ولی من همون موقع میگفتم بیت کوین خوبه :)) اون موقع میشد یه بیت کوین رو با پول یه گوشی خرید اینقد ارزون بود

چی میخواستم بگم؟

آها 

اون موقع ما یه سری رفیق و دوست و آشنا داشتیم( که الان نداریمشون!)  که کلا باهام در ارتباط بودن بعد خودشونم وبلاگ داشتن

بعد کلا مردم اینستا نداشتن وبلاگ داشتن

 

الان .....

 

من نمیدونم خلاصه باید یه کار کنید من احساس تنهایی نکنم :( 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:37 ] [ علیرضا ] [ ]


به نام او

از کجا بگم :)))))

 

وااای خجالتم ندید :))))) 

 


 لنتی چقد خوبه


 

اومدم اینو بگم

 

حس میکنم دارم از یه کوه بزرگ بالا میرم..

با تهران رفتنم زندگیم تغییر کرده 

اما فقط موضوع این نیست .... خیلی متفاوت و خیلی عجیبه

 

انگار همه چی میچرخه و تکرار میشه 

 

چند سال گذشته؟ 6 سال؟

و من کلی کار کردم 

با کلی آدم روبرو شدم که میخواستن کلاه بذارن سرم نابودم کنن گیرم بندازن 

کلی فکر کردم و طرح ریختم 

کلی گیم زدم وای چقدر گیم زدم وای وای وای وای چند برابر کار کردن گیم زدم بی شک

بی شک بازم میزنم و بی شک اگه نزنم حس میکنم مغزم منو تبدیل به گیم میکنه و من همیشه به مغزم میبازم برا همین باید گیم بزنم بگذریم اصلا (همین خط طولانی رو شما فرض کن یه گیم کوچیکه تو این پست به کسی چه برمیخوره؟ اصلا مگه اینجا اینستاگزامه؟(چ ربی ب اینستا داش))

و الان 

دوباره خودم رو لبه ی پرتگاه میبینم

که اتفاقا این دفعه ازش می پرم....

 

 

و بعدش........

 

 

 

و بعدش دیگه زندگی مثل قبل نمیشه ...

 

 

 

همونطور که هیچوقت زندگی مثل قبلش نبود مثل پست های همین وبلاگ....

 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:19 ] [ علیرضا ] [ ]


مشکل از اونجا شروع شد که 

 

من این level از هویت مجازیم رو برای عده کمی باز کردم  

اما از یه جا به بعد

همون ها شروع کردند به مخفی کردن هویت خودشون

 

 

درحالی که من حاضر نبودم در دنیای بیرون همون کار رو باهاشون بکنم و برا خیلی ها نکردم هم و باهاش روبرو شدم

 

آخ چه قدر کصشر :|

[ سه شنبه 19 بهمن 1400برچسب:, ] [ 2:6 ] [ علیرضا ] [ ]


if you know you know

[ جمعه 19 شهريور 1400برچسب:, ] [ 1:13 ] [ علیرضا ] [ ]


فاز؟ ارت؟ گراند

چرا پست قبلیم 40 تا بازدید داره ولی آخرین ترجمه شعرم فقط 8 تا ؟ :)) thats nasty


 

فقط دلم میخاد نت قطع شه

باز بمونیم من و وبم شما همه :)))

تباها


 

خیلی دلم میخواست سر کل کل با اون فردی ک اعصابمو خورد میکرد ولی میخواست همچنان بنویسم، ننویسم بخندیم :| ولی دیگه حیف بزرگ شدیم

 

[ چهار شنبه 2 شهريور 1400برچسب:, ] [ 23:57 ] [ علیرضا ] [ ]


تف

 

 

 

بماند ب یادگار

[ یک شنبه 31 مرداد 1400برچسب:, ] [ 23:24 ] [ علیرضا ] [ ]


Empyrium - The Days Before The Fall

Bright were the days and fiery the sun

 The nights were soft and cloudless the silent welkin hung

 And winds did laze in forests and all was filled with airy sweetness -

 In days before the fall

  

Light were our hearts and notions were young

 The times were full of magic and secret songs unsung

 And winds did laze in forest and all was filled with airy sweetness -

 In days before the fall

 

Asleep is the past now autumn is grey

And silently we wallow in memory of the day

When winds did laze in forests and all was filled with airy sweetness -

In days before the fall


 

روز ها روشن بودند و خورشید فروزان

شب ها لطیف بودند به پذیرایی آسمانی بی ابر

باد ها در جنگل می خرامید و همه چیز را از شیرینیِ هوا سیراب میکرد

در روز های پیش از خزان ...

 

تصویر ها جوان بودند و قلب ها روشن

لحظات جادویی بودند پر از نغمه های ناخوانده

باد ها در جنگل می خرامید و همه را از شیرینیِ هوا سیراب میکرد

در روز های پیش از خزان ...

 

گذشته، خفته است و اکنون پاییز خاکستری است

و ما بی صدا در خاطره ای از فلان روز می غلتیم

آنگاه که باد ها وزیدند و همه را از شیرینی سیراب کردند

در روز هایی پیش از خزان ...

 

 

 

 

[ دو شنبه 11 مرداد 1400برچسب:, ] [ 1:41 ] [ علیرضا ] [ ]


کامنت؟

 

 


 

نگفتم کامنت نذاری عزیزم

ازت خواستم بهم این حقو بدی ک بدونم کی هستی . همین

من اینجا نا شناس نمی نویسم که توام ناشناس اینجا بگردی 

این اصلا درست نیست 

 

[ پنج شنبه 7 مرداد 1400برچسب:, ] [ 1:22 ] [ علیرضا ] [ ]


even doubt is is by some doubt denied

نمیدونم کِی

یکی

این کلمات رو میخونه یه روز یا نه

ینی شک دارم خودم وقتی دارم بین نوشته هام surf میکنم، بخونم اینارو  :))

چه برسه افرادی ک گاهی صداشون این اطراف شنیده میشه


 

گاهی پست هام توی خودشون حل میشن.

داخل یه حلقه انگار


....

 

 

امیدوارم هیچوقت دیوار های اینجا برام اون قدر غریبه نشن ک توش ننویسم ...

 

 

اینچا زندگی منه .... 

اینجا تنها اتاقیه که روح من کلیدش رو داره...

 

 

 

[ جمعه 24 تير 1400برچسب:, ] [ 23:0 ] [ علیرضا ] [ ]


بی اسم کامنت میذارید فوشتون میدم :)

 

یکی کامنت گذاشته ک آدرس وبت یادم نمیره مرورگرم هم یادش نمیره

اسم ننوشته ولی :| 

فککنم معلم ابتداییش یاد نداده بالای برگه اسمشو بنویسه

 

خودشو زود تن سریع معرفی کنه :| 

[ یک شنبه 2 خرداد 1400برچسب:, ] [ 19:9 ] [ علیرضا ] [ ]


so be it ..

we are, and, are nothing but the picture we consieve from the exprience of biong, living, and becoming..

[ سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:, ] [ 18:18 ] [ علیرضا ] [ ]


IGS export

just use autocad :|

idiot :|


یادگاری :))))

 

[ چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400برچسب:, ] [ 2:27 ] [ علیرضا ] [ ]


we're nothing but a name

متاسفام ک نتونستم به تمامی افکارم رو اینجا بنویسم

 

اما خب ...

گفتمشون

 

ینی

کسایی بودن ک بشنونم

 

و نمیدونم این اشتباهه یا نه. واقعا نمیدونم.. جزو چیزایی هست که اصلا نمیدونم!

شاید روز هایی بودن ک فکر میکردم این چیزا غیر قابل مطرح کردن ترین هاست برای آدما و اینجا نوشتن بهترین گزینه س

اما الان میبینم در عمل 

اینجا ساکت مونده

اما خودم اضلا!

 

 

به خودم ک نگاه میکنم

هیچی ندارم ...

 

اگرم داشته باشم چیزایی هست که قبلا به دست آوردم و قبلا به اشتراک گذاشتم 

ینی چیز جدیدی ندارم ..

 

we're nothing but a name

 

و وقتی پای افکار وسط میاد

عملا هیچی نمیشه توصیف کرد جز چیز هایی که قبلا به نحوی با کسی در میون گذاشته م

برا همین وقتی بهشون فکر میکنم ناخوداگاه یه سری اسم میاد تو ذهنم ..

 

یه جورایی مطمعنم برای اون ها هم

من یه اسمم 

که گاهی یادشون میاد

 

پس چاره چیه ...؟

 

اینجا یه زمانی جایی بود ک خاص ترین هارو مینوشتم توش

اما الان

تقریبا معمولی ترین و کلی ترین ها توش نوشته میشه 

و چیزایی که خیلی برام عزیزن

عملا در عمق تنهایی میتونن شنیده بشن!

 

یه جورایی دارم ایمان میارم

که 

دلیل یه حرف

گوینده ش نیست

شنونده شه!!

[ شنبه 28 فروردين 1400برچسب:, ] [ 3:52 ] [ علیرضا ] [ ]


your star

خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم ..

و به همون نسبت

خیلی وقته دورم از حال و هواش ..

که حقیقتا به معنی دوری از حال و هوای خودمه..

 

مثل بعضی از آدمای زندگیم ک بوی همینجارو دارن برام، و ازم دورن ...

 

دقیق ک نگاه میکنم، سال هاست دلتنگم ...

سال هاست دورم از جایی ک باید بودم و میخواستم باشم 

و انگار 

هیچ فراری نیست از این دلتنگیِ ناتموم و ناپیموده


 

روزایی بود ک امیدوار بودم

به تغییر

تغییر زندگی

یا تغییر خودم!

 

اما...

امید خیلی آروم و بی صدا محو میشه ...

و یهو به خودت میای 

میبینی دیگه اثری ازش نیست

و تویی و دنیای اطرافت که اصلا چیزی نیست که باید باشه

 

اونوقت 

سعی میکنی انکار کنی همرو

سعی میکنی

خودت رو هم لای زندگی 

شبیه امیدت

خیلی آروم و بی صدا

محو کنی 

طوری ک خودت هم دیگه خودت رو یادت نیاد

[ شنبه 28 فروردين 1400برچسب:, ] [ 3:26 ] [ علیرضا ] [ ]


Time !

به نظرم از نظر ذهنی نیاز دارم 

که هم برگردم بخونم ..

و هم عادت کنم به بیشتر نوشتن


یلحظه به این فکر کردم که دقیقا از کی به این (حالا کار نداریم چی!) فکر میکنم

کلا از کی این چیزارو میتونم درک کنم و برام اهمیت پیدا کرده ن

 

زمانش برام کمی نامعلوم به نظر میاد ..

میتونم بر اساس توالی اتفاقات تخمین بزنم

 

اما ...

چیزی که اذیتم میکنه

اینه که

واقعا اینا نباید از یاد برن...

حس میکنم جایی که ایستاده م نکته ای هست که شاید طی زندگیم خیلی بخوام برگردم از دور نگاهش کنم..

 

[ دو شنبه 18 اسفند 1399برچسب:, ] [ 1:42 ] [ علیرضا ] [ ]


Resurrection

الان پست قبلیو خوندم 

و فاک

معلومه ک نمیتونسم هیچی بنویسم.. 

خودم نبودم.. 

 

و خودم رو ندیده بودم :) 

 


 

این پست رو توی جاده می‌نویسم.. 

درحالی ک دارم mirklands گوش میدم

و به این فکر میکنم که چطور مفهوم "خانه‌" برام در هم شکسته ست

تا حالا خونه ای دیدید که ازاین سر تا اون سرش هزار کیلومتر راه باشه..؟ 


 

دلم میخواد همه ی احساسات خوب زندگیم 

و همه متن های قشنگ اینجا رو

دوباره بنویسمشون

دلم میخواد 

دوباره گذشته رو "زندگی" کنم

.. 

 


 

بش گفتم 

وقتایی ک باهمیم شبیه یه تیکه جدا از زمانه 

آخ چقدر دلم میخواد هیجوقت نمیشد برگشت به این دنیا


 

از نوشته هام بدم میاد.. 

خیلی 

چون خیلی ناقص ن

خیلی بی روحن

خیلی بی حسن

 

انگار دیگ هیچوقت قرار نیست بتونم بنویسم 

و قراره فقط خیره نگاه کنم.. 

 

 

[ سه شنبه 12 اسفند 1399برچسب:, ] [ 15:51 ] [ علیرضا ] [ ]


Night Fell Behind

....

 

نمیدونم کی قراره بشکنه این سکوت سنگین ..

 

حرفایی که توی دلم هست اون قدر زیاد و اون قدر گفتنشون سنگینه که جرعت نمیکنم شروعشون کنم..

 


 

و البته...

بوده اند کسایی که نذارن از سر تنهایی بیام اینجا...!

نمیدونم این خوبه یا بد ...

 

همیشه سکوتِ اینجا نشونه ی انفعال من بود

اما... نه الان

 

بعد این همه...

 

خوشحالم که هنوز کسایی رو دارم که بتونم بخشی از ذهنم رو بسپرم بهشون 

در حدی که اینجا سکوت باشه اما خودم.. خودم اصلا ساکت نباشم! 


 

روزای عجیبی گذشت..

 

روزایی که مادرم برا توصیف تکه کوچکی ازش گفت: "مطمعنم تا زنده م اون روز یادم نمیره"

و من چه قدر احساس ناتوانی کردم وقتی هیچ چیز نتونستم بهش بگم از درکی که دارم 

 

وقتی همین الانم جرعت نمیکنم شروع کنم به نوشتن درباره شون

 

اما میدونم. میدونم نباید همه رو توی ذهنم نگه دارم

میرتسم .. میترسم از اینکه افرادی که باهاشون افکارم رو سهیم شدم، یه روز از پیشم برن 

و میترسم یه روز همین تیکه های ذهن خودم. همین تصاویر و این درک رو از دست بدم

 

 

[ چهار شنبه 8 بهمن 1399برچسب:, ] [ 5:24 ] [ علیرضا ] [ ]


Summoning - mirklands ترجمه

Good bye, proud world! I'm going home

Thou art not my friend, and I'm not thine;

Long through thy weary crowds I roam;

Long I've been tossed like the driven foam

But now, proud world! I'm going home

 

I am going to my own hearth stone

Bosomed in yon green hills, alone

A secret nook in a pleasant land

Whose groves the frolic fairies planned

 

Good-bye to Flattery's fawning face

To Grandeur, with his wise grimace

To frozen hearts, and hasting feet

To those who go, and those who come

Good-bye, proud world, I'm going home


 

بدرود ای دنیای مغرور!

من راهیِ خانه ام

تو یار من نیستی، و من یارِ تو

مدت ها میان جمعیتی خسته سرگشته بودم

مدت ها، همچون کفی بر آب سرگردان بودم

اما اکنون، ای دنیای مغرور! راهیِ خانه ام

 

راهی منزلگاه خویشم

که تنها، میان تپه هایی سرسبز مخفتی گشته

گوشه ای در میان زمینی دلنشین

که بیشه هایش همان زیبایِ شادِ محبوب است

 

وداعی با صورتِ زیبای تملق

و شکوه، با تظاه خردمندی اش

وداعی با قلب های یخ زده، و پا هایی عجول

با آنان که میروند، با آنان که می آیند

 

بدرود، ای دنیای مغرور، من راهیِ خانه ام..

[ جمعه 28 آذر 1399برچسب:Summoning, With doom we come, mirklands , Lyrics, ترجمه, ترجمه اشعار , متال, ] [ 1:19 ] [ علیرضا ] [ ]


Breathing...

...

 

هنوز مطمعن نیستم چی باعث شده بعد تریپم پست نذارم اونم دو هفته

و حتی اینم مطمعن نیستم چی باعث شد امروز برگردم اینجا


شاید صرفا دوس دارم این طلسم رو بشکنم

 

اینجا برام مقدسه ...

اما

حسی که الان دارم 

حسی که امروز داشتم

و حسی که مدت ها با فکر کردن به حرفامون امیدوارم داشته باشم! 

هم مقدسه

 

درواغ چرا ...

این روزا

نفس کشیدن برام مقدسه..


این روزا بیشتر از هر زمانی بیدارم 

 

 

[ جمعه 28 آذر 1399برچسب:, ] [ 1:11 ] [ علیرضا ] [ ]


Becoming

 

But am I not ready

To see

Beyond the matrix

And surrender

To the magnificence of my own being and embrace immortality?

 

Cold water

Lands upon my face

Drowning my thoughts and my flesh it does

Purify

 

Tonight we roam in absolute darkness

Guided only by the light within

Radiating


 

اما آیا هنوز آماده نیستم

تا ورای این پیله را ببینم؟

و تسلیم شوم

مقابل شکوه خود

و بپذیرم 

ابدیت را؟

 

آبی خنک بر صورتم می شیند

افکارم را غرق می کند

و جسدم را 

تطهیر میکند

 

امشب ما در تاریکی مطلق پرسه می زنید

و جز نوری که از درون می تابد

راهنمایی نیست

[ چهار شنبه 12 آذر 1399برچسب:, ] [ 1:26 ] [ علیرضا ] [ ]


.خوب میشه آخر این قصه ی پر بالا پایین

از روی دلتنگی میام یا چی، نمیدونم اما هرچیه خوب چیزیه که آدم رو وادار میکنه به "برگشتن" به یه مأمن 

نمیدونم اسمش چیه اما خوشم میاد از اینکه هر روز حتی اگه پست نذارم میام اینجارو باز میکنم


 

البته اونا که که سرشون تو شبکه های اجتماعیه نمیفهمند! من خودم هم به زور 


یه سری جاها هستن

یا یه سری آدما 

یا کلا یه سری چیزا هستن که

غریبه نیستن برات

اینا خوبن :) 


 

دیشب ساعت 5 صبح خوابیدم 9 بیدار شدم 

تا الان

نمیرم یوخ؟! :)) 


سعی میکنم قوی باشم

سعی میکنم بمونم با چیزایی که دوسشون دارم

سعی میکنم به راهم ایمان داشته باشم 

زندگی سر و تش هممینه

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 4 آذر 1399برچسب:, ] [ 3:20 ] [ علیرضا ] [ ]


And we wake in the midst of a world about to shatter

و ما میان جهانی چشم گشودیم که صدای فرو ریختنش را میشد شنید...


 

خب ....

 

 

بلخره کمی میشه آروم گرفت ... :)

 

چه هفته ی عجیب غریبی بود ..


و امروز ...

امروز چه روز عجیبی بود ..

 

چه قدر ...


 

امروز رو نباید یادم بره

 

اما بعد سال های آزگار

حتی دیوار های اینجا هم تاب شنیدن ندارن ..


 

چه قدر

رها.....

 

 

[ جمعه 9 آبان 1399برچسب:, ] [ 1:35 ] [ علیرضا ] [ ]


میترسم ...

 

میترسم از ترس...

 

کاش خوب باشه آخر این قصه ی پر بالا پایین

[ یک شنبه 4 آبان 1399برچسب:, ] [ 23:49 ] [ علیرضا ] [ ]


All the beauty is sad...

حقیقتا 

همه زیبایی ها غمناکن...


هفته آینده هفته جالبیه..

 

هم حس خوب بش دارم

هم حس بد

 

امیدوارم اتفاقات خوبی منتظرم باشه...


 

بعد از یه عمر

عجله دارم برا گذشتن روزا :/

دیگه زیادی داره برام سنگین میشه

 


 

آره زیبایی ها همشون غمناکن

چون قراره یه روز از دستشون بدیم

 

و اون روز 

تکه از قلبمون رو از دست میدیم 

تکه ای هیچ وقت هیچ وقت سر جاش بر نمیگرده

...

 

 

[ شنبه 26 مهر 1399برچسب:, ] [ 23:8 ] [ علیرضا ] [ ]


I pray for something true


I know there’s a heaven, I know
I know there’s a shore
I’ve tasted its colour
Without the will of wanting more


میدانم

بهشتی هست

میدانم

میندانم که ساحلی هست

من طعمش را چشیده ام

بی میل به "بیشتر خواستن"

 

 

[ دو شنبه 21 مهر 1399برچسب:, ] [ 1:54 ] [ علیرضا ] [ ]


you say...

You'll wonder where we'll all go
Us with wounds is all we know
And the gifts we were given
Back to the swarm of a distant heaven


 

برایم عجیب است

که همه ی ما

راهیِ کجاییم

 

مایی که جز زخم ها، چیزی درک نکردیم

و هبه هایی که بر ما ارزانی شده بود

بازگشتند سوی ازدحامی

در بهشتی دور


 

 

[ یک شنبه 19 مهر 1399برچسب:, ] [ 23:52 ] [ علیرضا ] [ ]


Dafuaq?

یک عزیز ناشناسی پیام گذاشته

ته جمله هاش با این تموم میشه:

 

".... تا وختی امید داری"

 

شما باشید نمیمیرید برا این کامنت؟

 

نمیدونم کیه

اما خب ...

این پست بماند به یادگار ازش !! 

 


 

...With a beacon of hope we could levitate like dancing on air

 

[ شنبه 18 مهر 1399برچسب:, ] [ 23:58 ] [ علیرضا ] [ ]


Dead Words Spek

افکار منفی

و ترسناک...


 

با این ترس از آینده

چیکار میشه کرد...؟؟


ترس معنیش اینه که نباید سراغش رفت

پس نباید عجله کرد براش!!

سعی میکنم آروم باشم :)


 

Yet even doubt is by some doubt denied

با تردید، تردید را هم می شود رد کرد

 


 

هنوز اینجا برام امن ترین جای دنیاست ..

 

 

[ جمعه 18 مهر 1399برچسب:, ] [ 1:3 ] [ علیرضا ] [ ]


In my dreams

"Of all the glistering stars - you shine brightest of them all."

 

 

[ جمعه 18 مهر 1399برچسب:, ] [ 1:0 ] [ علیرضا ] [ ]


You are my heaven tonight...

 


 

ازم پرسید عشق چیه ..؟

گفتم

چیزی نیست ک یهو پیداش شه

همه جا هست

اگه بهش پر و بال بدی 

اگه بهش بها بدی

بزرگ میشه

 


 

معجزه نیست

و هست..

 

معجزه نیست که تلخیا و سختیارو از بین ببره

نمیبره

اولش آسون میاد اما بعدش مشکلات میفته!

 

اما معجزه ست

معچزه ست که کار هایی رو میکنی که هیچوقت تصورشم نمیکردی

 

میعجزه نیست

اما زندگیت رو پر میکنه از معجزهای ریز و درشت

 

 

[ چهار شنبه 16 مهر 1399برچسب:, ] [ 22:25 ] [ علیرضا ] [ ]


Resurrection

لنتی

خراب شدن لپتاپ یکی از چرت ترین اتفاقایی هست ک میتونه برام بیفته 

شت

خداروشکر ک بلخره درست شد . امیدوارم دیگه اوکی شه :| امیدوارم


خب ...

 

خب....


 

کلی حرف تو گلوم گیر کرده.. 

کلی حرف که حتی دیوار های اینجا هم تاب و تحمل شنیدنشون رو نداره

چه برسه آدما ..

چه برسه آدمایی که عامل همین حرفان ...


یاد پاییز پارسال به خیر..

 

امسال حتی از پارسال هم با شکوه تر شروع شده..

 

یادم نمیاد پاییز هیچ سالی، اینقدر به پاییز پارسالش شبیه، و در عین حال خاص بوده باشه

 

یادم نمیاد موضوعی اینقدر توی پست هام تکرار شده باشه :)


 

تا یادمه

بیشتر مواقع گفتم "کاش همه چیز طور دیگری بود"

 

اما الان

واقعا

عمیقا

میگم کاش هیچ چیز طور دیگری نباشه

 

همیشه گفتم هیچی سر جاش نیست

 

اما... 

آه که چه قدر همه چی دقیقا سر جاشه ..

 

 

مشکلات هست

نقص هست

خیلی بدی هست

 

اما...

میتونم مدام لبخند بزنم


 

 

بماند یادگار ... 

از عشقی که شبیه هیچ چیز نبود

 

 

[ چهار شنبه 16 مهر 1399برچسب:, ] [ 22:1 ] [ علیرضا ] [ ]


چند بار شروع کردم نوشتن رو

اما هر دفه به یه دلیلی ناتموم موند 


نمیدونم واقعا راس میگید ک میخونید یا نه

 

اما واقعا مرسی ک نوشته هامو میخونید :))

من خودم نمیتونم خداوکیلی

[ جمعه 28 شهريور 1399برچسب:, ] [ 23:49 ] [ علیرضا ] [ ]


Seasons Change Spirits...

خداوکیلی عنوان پست هام رو طی چندین ماه اخیر واقعا دوس دارم

به این فکرم که به همین شکل عکس هم بذارم 


هوا داره سرد میشه...

باد سرد همین الان داره از پنجه ی دفتر میوزه 

 

امروز دکور دفترو باهاشون تغییر دادیم کلا

و میز من اومد جلو پنجره 

 

و باد سرد داره میوزه تو

 

و هوا داره سرد میشه

 

شت

برای هیچی اندازه این باد سرد ذوق نمیکنم!


کصافط

چیزی به کنکور لنتی نموند...!

اینو مینوسم برای امیر 

ک بمونه ک بعدا بخونه  و بدونه که

چه قد این موضوع رو مخم بوده و دلم براش تن شده پ

و هیچی نمیتونه جاشو برام پر کنه


شاعر میگه 

if we had wings we would leave this seasons behinde 

 

چه قدر خوب میگه...

چه قدر خوب میفهمم

 


 

کم نوشتم در مورد اساسی ترین کلمه زندگیم

"آگاهی"

هرچند این حرفم به معنی نارضایتی نیس از وضع موجود

اتفاقا شبیه یه سری موضوعات مهم دیگه که هیچوقت ازش حرف نمیزنم

خوبه ک زیاد گفته نشده 


 

آگاهی دقیقا به معنی قدرته 

 

 

 

[ چهار شنبه 15 مرداد 1399برچسب:, ] [ 17:13 ] [ علیرضا ] [ ]


In Memoriam

نمیدونم چطور میشه که یکهو احساس میکنم نوشتنِ خونم افت کرده و لازمه بیام اینجا

 

واقعا همچنان برام غریبه .. 

 

چه چیزی از ابتدا باعث شده انسان به فکر نوشتن بیفته

نه برای ارتباط با بقیه ..

برای .. صرفاً خود نوشتن


 

Fallen from the grace of life
Why have you left me here alone
All our dreams has turned to ash
How will I make it on my own

 


یک عمر همینجا شر و ور بافتم

در جهت رهایی از وابستگی 

 

و در درجه اول، رهایی از وابستگی به آدما

 

الان تازه باید به این فکر کنم ک چی شده که توی مسیر شغلی هم باید نگران این موضوعات باشم :))

 

البته وابستگی اگه دو طرفه باشه زیاد بد نیس 

به خصوص وقتی خودت از قدرت خودت خبر داری.

 

ولی خب ...

قدرت هم ترسناکه برای من..

خیلی ترسناک تر از وابستگی...

 

اونم ... بعد این همه ...

 

از خودم میترسم

از نیمه تاریک خودم وحشت دارم

بعد از این همه که سرم اومده، قوی تر از همیشه س


اینکه عادت کرده م همیشه چیزایی رو بنویسم انجا ک احساس زیادی داشته م براشون

باعث شده اینجا خلوت تر شه

 

چیز زیادی حس نمیکنم ..

واقعا قلبم سرد تر از قبله

 

بعد همه ای که گذشت ..


 

 

As I stand with soil in my hand, I listen to the wind

That takes me back in time, an endless cry in the night

 

Black agony is calling my name (calling my name)

It’s calling deep within the stream of life

When will I find inner peace and endless harmony?

Harmony...

 

Who can set my world on fire?

Who can set me free?

Who can claim it but not myself?

The hunger for you is not real!

 

I can feel it crying out within my soul (within my soul)

Twisting and turning, it’s trying to get out (get out)

Fighting to be free... what then will become of me?

Become of me...

 

You’re my illusion, my invention...

I have made you so I can run away from this world of pain...


 

 

 

[ چهار شنبه 1 مرداد 1399برچسب:, ] [ 8:26 ] [ علیرضا ] [ ]


همممم

بدک هم نیستا...

 

 

داشتم فکر میکردم کم مینویسم

ولی دیدم ماهی یکی دوتا زیادم کم نیس


 

روزای آروم ترم رو میام اینجا

 

حالا نه از نظر تایم..

از نظر ...

 

از نظر خودم :| بی تقصیر


 

این چند ماه

بیشترش به کار گذشت

که خب..

زیاد حسش نیس درباره ش حرف بزنم

امیدوارم خوب پیش بره و نیاز به توضیح نباشه براش :)

اینکه اولین طرحم رو استاندار براش امضا زد 

و مدیر مرکز رشد کلی تحصینش کرد

بدک نیس

ولی خب

هدف من شنیدن این تعریفا نیس

برا اینا تره هم خورد نمیکنن متاسفانه :)) 

 

نگرانم ...

خیلی


 

******

:|

 

برا همین نگرانیم کاملا وارده!


 

 

طی مدت اخیر

از نظر موسیقی

 

کلا  دو سه تا آلبوم بودن ک خیلی مشعوفم کردن

 

ولی یکم ک دقت میکنم

 

همشون یا بلک بودن

کنار سمفونیک

یا کنار دث

 

و درکل اکستریم بودن

 

 

این آیا نشونه خوبیه ؟! این آیا نشونه بدیه؟! این آیا نشونه هیچی نیس؟

 


 

 

طی روز های اخیر

با آدمای زیادی آشنا شدم

 

آدمایی از هر مدل 

 

کلی چیزای جدید تجربه کردم از هر نظر

 

واقعا خیلی راضی ترم

 

نمیدونم..

بین دو تا حس درونگرایانه و برونگرایانه گیر کرده م

 

 

ولی

فککنم به یه توازن خوبی بین اینا تونستم برسم !

و از این نظر خیلی حس اوکی ای دارم

 

خوبه :)


 

 

البته 

 

به جز دو سه مورد

 

که هنوزم ترجیح میدادم باشن 

 

اینا هیچوقت قرار نیس درست بشن انگار


 

 

 

[ دو شنبه 23 تير 1399برچسب:, ] [ 1:26 ] [ علیرضا ] [ ]


Draconian - Pale tortured blue ترجمه

 

Draconian 

Sovran (2015)

03.Pale tortured blue 

 

On my naked back
A dance of the nocturnal sun
The tall grass crawls around me;
In adoration bowing
Can I find you in your dark?
Can you find me in your heart?

خورشیدِ شامگاهی بر پشت عریان من می رقصد

سبزه های بلند با رکوعی از سر ستایش

در اطرافم می خزند

آیا میشود تو را در این تاریکی پیدا کنم؟

آیا مرا در قلبت می یابی؟


There's a fallen statue in the wilderness
It has found its way to your dreams
Haunting the waking hours
In nights' color with eyes like rain

آنجا در بیشه ها تندیسی افتاده است

که به رویاهایت راه یافته

و در رنگ شب

و با چشمانی همچو باران

ساعت های بیدارت را شکار میکند

 


The shades beseech you
My love increases you
And summer freezes you into me...
The cold fire suits you!
A pale tortured blue blistering through

سایه ها التماست میکنند

عشق تو را بالا می نشاند

و تابستان تو را به سرمای درون من میکشد

آتش سرد همراهیت میکند

و زخمی آبی رنگ، رنجیده و رنگ پریده، در جانم فرو میرود


A lifeless lover was the high mountain
Where we tried to reach the stars,
The moon, the ways beyond
It was the purest love of all...

عاشقی بی جان، آن کوه بلند بود

همانجا که خواستیم به ستاره ها

به ماه

و راه های پیش رو دست یابیم

و این، زلال ترین عشق ها بود..


I will raise a statue in the wilderness
It will find its way to your dreams
This will haunt you forever
In nights' color with eyes like rain

من تندیسی در این بیشه ها می سازم

 که به رویا هایت راه خواهد یافت

و برای همیشه

در رنگی از شب و با چشمانی همچو باران

به دنبالت خواهد گشت

 

Yet I collect the stars you wept,

Keeping them as my own
To be lost in your eyes
For all the sadness that we kept

با این وجود، همچنان ستاره هایی که گریستی را جمع میکنم

و آنها را برای خود نگه‌میدارم

تا خود را در چشمانت جا بگذرام

به [تلافی] همه غم هایی که داشتیم..


And I fail to realize it's you...
The cold suits you!
A pale tortured blue blistering through

و من نمیفهمم که این تویی

سرما تو راهمراهی میکند

و نوری آبی، رنجیده و رنگ پریده، در جانم فرو میرود


When there's peace within myself
And everything else
A pale tortured blue blistering through

 

وقتی درون من آرامشی است

و یا هر چه!

رنج دیده و رنگ پریده

نوری آبی درجانم فرو می‌رود،،

[ پنج شنبه 15 خرداد 1399برچسب:Draconian - Pale Tortured Blue, Pale Tortured Blue, Draconian, ترجمه, ] [ 1:51 ] [ علیرضا ] [ ]


وات د تایم آو د سال :)) :)))))

واقعا چرا امسال اینطوری شد؟

 

 

تا من شروع کردم ذست کشیدن رو سر و صورت اینجا و خاطره نوشتن

کل دنیا به هم ریخت :))


اینجا هنوز دنجه

 

ولی نمیدونم چرا

یکم بدبینم به چیزای مرتبط 

 

امیدوارم بدبینیم مثل بدبینی گیملی به لورین باشه :| 

والا


 

 

[ پنج شنبه 15 خرداد 1399برچسب:, ] [ 1:47 ] [ علیرضا ] [ ]


دفدر خاطره

نمیدونم چرا نمینویسم

 

واقعا راحت ترین و بهترین کاریه که میتونم بکنم

برا حل شدن خییلی کارام 

ولی نمیکنم

نمیدونم چرا

 


باید بنویسم هر روز چی شد

 

منظورم در مورد کارای شغلی تر یا شخصیه

مثه یه دفتر خاطرات کاملا شخصی ک منتشر هم نمیشه (حالا رو هارد سرور لوکس بلاگ میشینه اینو کاری ندارم :))


فردا میریم فیلم برداری تیزر .

خا که چی 

:))


به نظرم قاطی کردن کار و خانواده از بزرگ ترین اشتباهات دنیاست برای کسانی که حس مسئولیت دارن

 

بیخودی خودشون رو در قبالشون مسئول میدونن

برا همین همه چیو خودشون مدیریت میخوان بکنن

و قاعدتا نمیکشن و میرینن 

 

آره منظورم دقیقا آقای صفایی بزرگه :|

 

شت یه روز اینارو بیاد ببینه داستان جالبی میشه

:)))


 

 

 

 

[ پنج شنبه 15 خرداد 1399برچسب:, ] [ 1:17 ] [ علیرضا ] [ ]


storytime

باید صادق بود

 

من خیلی سال پیش ها 

که چیزایی مینوشتم اینور اونور

فکر میکردم یه سری اتفاقا داره توی زندگیم میفته

که خیلی خاص و ویژه س مثلا

 

میترسیدم که به زودی همه چی روزمره میشه

و من لازم دارم اون هارو بخونم تا یه چیزایی یاددم بیاد

 

الان ولی

نمیدونم در واقعیت یا توی ذهنم

هر روزم ماجرا های جدیدی داره

 

 

نمیدونم باید فککنم همینطوری هست

یا اشتباه میکنم

 

فککنم اشتباه میکنم و تیپ نوشتنم فرق کرده

 

شاید یکم بی احساس تر شده م

 

یا هم واقعا روزام پر ماجران که خب خوشحالم اگه اینطور باشه

 

ولی اگه این یکی فرض درست باشه چی؟ این خبر میتونه ناراحت کننده باشه یا خوشحال کننده؟

 

کدومش محتمل تره؟

کدومش برا شما میتونه صادق باشه؟

جواب بدید!


 

 

نظر خودم اینه که 

انسان به طرز غیر قابل باوری میتونه

به افکار خودش عادت کنه

 

همیشه اولین تجربه ها برا انسان خاص به نظر میان ولی بعدا عادی میشن


 

و وقتی دیگه چیز جدیدی از دنیا نمیخان میمیرن

lol

 

[ چهار شنبه 27 فروردين 1399برچسب:, ] [ 1:2 ] [ علیرضا ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد