دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

Time !

به نظرم از نظر ذهنی نیاز دارم 

که هم برگردم بخونم ..

و هم عادت کنم به بیشتر نوشتن


یلحظه به این فکر کردم که دقیقا از کی به این (حالا کار نداریم چی!) فکر میکنم

کلا از کی این چیزارو میتونم درک کنم و برام اهمیت پیدا کرده ن

 

زمانش برام کمی نامعلوم به نظر میاد ..

میتونم بر اساس توالی اتفاقات تخمین بزنم

 

اما ...

چیزی که اذیتم میکنه

اینه که

واقعا اینا نباید از یاد برن...

حس میکنم جایی که ایستاده م نکته ای هست که شاید طی زندگیم خیلی بخوام برگردم از دور نگاهش کنم..

 

[ دو شنبه 18 اسفند 1399برچسب:, ] [ 1:42 ] [ علیرضا ] [ ]


Resurrection

الان پست قبلیو خوندم 

و فاک

معلومه ک نمیتونسم هیچی بنویسم.. 

خودم نبودم.. 

 

و خودم رو ندیده بودم :) 

 


 

این پست رو توی جاده می‌نویسم.. 

درحالی ک دارم mirklands گوش میدم

و به این فکر میکنم که چطور مفهوم "خانه‌" برام در هم شکسته ست

تا حالا خونه ای دیدید که ازاین سر تا اون سرش هزار کیلومتر راه باشه..؟ 


 

دلم میخواد همه ی احساسات خوب زندگیم 

و همه متن های قشنگ اینجا رو

دوباره بنویسمشون

دلم میخواد 

دوباره گذشته رو "زندگی" کنم

.. 

 


 

بش گفتم 

وقتایی ک باهمیم شبیه یه تیکه جدا از زمانه 

آخ چقدر دلم میخواد هیجوقت نمیشد برگشت به این دنیا


 

از نوشته هام بدم میاد.. 

خیلی 

چون خیلی ناقص ن

خیلی بی روحن

خیلی بی حسن

 

انگار دیگ هیچوقت قرار نیست بتونم بنویسم 

و قراره فقط خیره نگاه کنم.. 

 

 

[ سه شنبه 12 اسفند 1399برچسب:, ] [ 15:51 ] [ علیرضا ] [ ]