دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

Chungking express

خوب این فیلم تا اونجا که یادمه از زبون لیدی اسمشو شنیدم (تنها کسی (البته احتمالا به همراه علی خان :دی.  شاید...  )  که درباره زندگی دوگانه ورونیک دقیقا هم حس و حال بود باهام :') کلا خیلی <3! ) ...  ‌

و راستش اول که دیدم،  فکر نمیکردم اون قدر  نظرمو جلب کنه!

بیخودی اسپویل نمیکنم.  برین ببینین!  (اگه خواست هرکی  ب کامنته لینک بدم)  

 

خیلی خوب بود.. 

البته قسمت اولش بیشتر یه پیش درآمد بود برا دومی

دو تا داستان تقریبا جدارو روایت میکنه که با یه فست فودی به هم گره میخورن.. 

ولی به نظر من یه فضاست با دیدی متفاوت.

اینو البته هیچ جای دیگه نگین چون منم جایی ندیدم کسی همچین نظری داشته باشه تو نقدا

ولی به نظر من، دو جور روایت از دو سرنوشت یک داستانه!

یه پلیس که معشوقش رو از دست داده.. تنهاست و به نظر وضخ روحیش بر خلاف ظاهرش زیاد خوب نیست.  به  عششقش یه ماه تقریبا فرصت میده. تا روز تولدش.  تا یکم ماه می. 

(حالا جزیات نگم ! ) 

تنهاست و خلا بزرگی حس میکنه در فراغ "می" 

صاحب فروشگاه فست فود که ازش خبر داره، پیشنهاد میمنه با "می"  که مستخدمشه  دوست بشه

ولی. ...  

و در نهایت اتفاقی میفته که تقریبا غیر منتظرست...

و بلخره تبریک روز تولدش رو از یکی دیگه  میگیره..(  کسی که کاملا بی دلیل بهش نزدیک شده بود. تا تنها نباشه  یه قاچاق چی مواد مخدر (؟)) .  اما،  بعد از رفتنش!! 

تقریبا داستان رها میشه.

مستخدم جدیدی که تازه داره اونجا کار میکنه

پلیسی که از اونجا غذا میگیره..  ولی معشوقش ترکش میکنه.  یه مهماندار هواپیما

از اینجا به بعدش رو خودمو نگه میدارم چیزی نمیگم اسپویل نشه

فقط یه جایی تقریبا ته داستان، با یه صحنه ای مواجه شدم که به شدت توجهم رو جلب کرد

درکل خیلی جاها به خصوص اولش که پلیس 23، یکیرو تعقیب میکنه فیلم حالت غیر عادی داره. فریم ها انگار تعدادشون رو کم کنی به همون نسبت طولانی کنی. انگار داری عکس های پشت سر هم میبینی و فیلمیت فیلم کم میشه.  اما با افت فریم عادی این فرقو داره که بی شباهت به عکس هایی با سرعت کم نیست ینی انگار عکس هایی با سرعت تقریبا یک ثانسه رو درست به فاصله یک ثانیه ببینی!  ینی تعادل زمان همچنان ثابته

اما این بار اینجوری نبود

یه چیز نسبتا عجیب

به نظر میاد اسلو موشن باشه.  اما بقیه افراد با سرعت زیادی میگذرن.  درحالی که زمان برای پلیس 633 خیلی کند میگذره

ینی بین اطراف و ایشون یه اختلاف زمانی هست.. 

(کنجکاو شدم چطوری این کارو کردن تو بیس سی سال قبل! .) 

و وقتی برای بار دوم نگاه کردم فیلم رو، به صحنه ای کا درست امین حالت رو دارا بیشتر حساس شدم.

جایی که دختر توی قست فود میخواد نامه ای که از طرف یه زن مهماندار ناشناسه رو به پلیس 633 بده. ولی اون نمارو نمیخونه و میگه "بعد قهوه" 

بعد در صحنه ای که اون داره قهوه رو مینوشه، و دخترا بهش نگاه میکنه.  جایی که عشق دختره کاملا خودشو نشون میده،  از این تکنیک استفاده شده

مردم با سرعت زیاد و با تاری میان رد میشن (ینی فست موشن!)  درحالی که این دو نفر خیلی کندن (اسلو موشن!)  و زمان براشون کند میگذره.  فاصله ای به مدت خوردن فقط یه قلوپ از قهوه 

ولی چیزی که حتی جالب تر هم کرد این بود کا وقتی خارج از فیلم برای بار سوم فقط اون تیمرو نگاه کردم،  اون صننه برام خیلی طولانی تر هم شد که  دفه اول به هیچ وجه حس نمیشد

اصلا یه صحنه خیلی عجیب شد برام! 

بیست و سه چهار ثانیه! !  بیست و چند ثانیه اون صحنه طول کشیده!!! 

و بعد..  ینی "بعد خوردن قهوه" نامه رو نمیخونه و حتی با خودش نمیبره!

و بعد مثل همیشه دختره با صدای بلند آهنگشو گوش میده و پشت میز میرقصه..

این صحنه انگار جایی هست که سرنوشت ها عوض میشه..

زمانی که پیچ میخوره!  

جایی که سه زمان مختلف حس میشه. بیست و سه ثانیه برای ما چهار پنج ثانیه  برای اون دو نفر و شاید بیشتر از یک دقیقه برای مردمی که میگذرند... 

خیلی جالبه نه! ؟

و..  دختریه عاشق یه پلیس شده و پلیسی که نامه اش رو بعد از قهوه نخونده!

 

یه چیز دیگه فیلم که خیلی خیلی خوب بود، خونه مرده هستش!

حوله ای که در فراغ مهاماندار هواپیما اشک میریزه...  پیرهنی که سردشه...   عروسکی که ساکت و پکره..  

خیلی خیلی خیلی زیبا بود :') خیلی زیبا

مرد با همه اینا حرف میزنه...  حوله لاغر شده و اشم میریزه و بهش دلداری میده..  پیرهن سردشه و بهش میگه خودم گرمت میکنم،  و اتو ش میکنه..  چه تفاسیر فوق العاده ای بودن..

دختره کلید خونه مردی رو که داره عاشقش میشه رو پیدا میمنه از توی پاکت نامه ...پاکتی که دست به دست بین همه کارکنان فروشگاه چرخید اما کسی متوجه کلید نشد.  و همه فقط متن رو خوندن...  پاکتی که صاحب نغازه بازش کرده بود از سر کنجکاوی شاید..  و کلیدی که باید به دست خود دختره پیدا میشده... 

و هر روز میره آپارتمان مرد..  هرروز یه ماهی میندازه تو آکواریوم سی دی موزیک خودشو باز میکنه دمپایی های خودشو استفاده میکنه و اون خونه میشه زندگی خودش..

 مرد میبینه که حولش جون گرفته...  صابون توی دستشویی چاق تر شده! عروسکش دیگه سفید و غمگین نیست و احمق هم به نظر نمیاد.  پیرهنی که جای اولش رو ترک میکنه

و بلخره اونا همدیگرو میبینن توی آپارتمان..  آپارتمانی که  بار گریه کرده!!!  

و انگار توی خواب راه رفتن مسریه..! 

 

 

 

 

 

واااااای فوق العاده بود! 

دیگه نمیگم چیزی. بیخودی طولانیش کردم! 

خیلی خوب بود :') 

برخلاف نگاه اول!  

[ یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:فیلم, Chunking Express, ] [ 1:4 ] [ علیرضا ] [ ]


...

دلم از آدما گرفته... 

همشون... 

همشون دروغن  

..

همشون illusion ان...

همشون یه ترکیب سایه و روشنی اند

بعضی تاریک تر بعضی روشن در

ولی چیزی که توی همشون مشترکه،  اینه که..  مثل یه نور و سایه،  فقط توی چشمند! ینی فقط باید توی چشم بمونن.  یه تصویر..  نا کمتر،  نه بیشتر

یه تصویر قاطی با illusion.   یه وهم....

__

 

[ یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:, ] [ 1:59 ] [ علیرضا ] [ ]


لوکس بلاگ و ادامه من و غیره!

خوب، همونطور که میدونین،  به این دلیل که سرور های بلاگفا [اصطلاح بی ادب به معنی خراب شدن!] ، موقتا به این پرشین‌بلاگ مسخره کوچیدیم!  ولی خوب خیلی غیر قابل تحمل بود!  بیش از حد غیر قابل تحمل!  جون به لبم کرده بود! 

برا همین اومدم اینجا

خیلی خیلی خوبه این لوکس بلاگ  امکانات خیلی عالی سرعت افسانه ای و توپ... 

خلاصه که، امیدوارم دیگه چرخش برام بچرخه! 

همونطور که احتمالا تا الان متوجه شدین ، به موضوع و کلمات کلیدی هم ایمون آوردم!  :دیفککنم بد نباشه نتیجه اش.

خوب دیگه وراجی نکنم

See you :/

درضمن وب قبلی رو هم مستقیما انتقال دادم اینجا ینی هرکی آدرس اونو بزنه خودش میپره اینجا!

این آدرسا رو هم بلد باشین(یکی اند فرق نداره) 

http://moonlightshore.loxblog.com/

http://moonlightshore.lxb.ir/

http://moonlightshore.loxblog.ir/

 

[ پنج شنبه 28 خرداد 1394برچسب:, ] [ 1:22 ] [ علیرضا ] [ ]


 

04. Oblivion Upon Us

‌"فراموشی" بر ما سایه افکنده

 I've tried so hard to become human 
But all I feel is regret 
Inside this empty shell we're all so afraid 
Of what we've become

من به سختی تلاش کردم تا انسان باشم

اما همه آن چیزی که حس میکنم نومیدیست

درون این هسته تهی همه ما هراسانیم

هراسان از چیزی که بدان مبدل گشته ایم. .. 


I myself have built the cross I wear 
Every passing day is filled with despair

من خودم این صلیبی که بر تن دارم را ساخته ام

هر روزی که میگذرد سرشار از نا امیدیست.  


I see no end to all this pain 
This human plague that I pity 
The love I feel is shallow and weak 
The world is dead through my eyes

من هیچ پایانی بر این درد نمی بینم

این طاعون بشری که ترحم مرا بر می انگیزد

عشقی که احساسمیکنم بسیار ضعیف و نازک است

جهان در چشمان من مرده است .. . 

I myself have built the cross I wear 
Every passing day is filled with despair

من خودم این صلیبی که بر تن دارم را ساخته ام

هر روزی که میگذرد پر از نومیدیست.

 
I spit upon humanity, I see the world as dust 
I feel no compassion neither love or lust

من روی بشریت تف میکنم.  من دنیا را همچو غباری می بینم

من هیچ شفقتی احساس نمی کنم،  نه عشق و نه شهوت... 


Oblivion upon us

"فراموشی" بر سرمان سایه افکنده.... 

پ. ن1 : عکس و متن کاملا گویاست..
پ. ن 2: از همون آلبوم "بدرود تا ابد" که دو تای دیگه هم گذاشته بودم. یک تکه اش رو نیاوردم کوتاه باشه 
 پ.ن 3:  ببخشید بابت عکس. ..( من رو که خیلی رنجورد :'( خیلی....) 
[ پنج شنبه 28 خرداد 1394برچسب:درد و دل! , ] [ 1:17 ] [ علیرضا ] [ ]


Francesca Woodman

بلخره بعد روز ها،  اسم اون عکاس مذکور چند پست قبل رو یافتم! 

 

تو سن 22 سالگی،  درحالی که همه خودش و کار هاش رو ترد کرده بودن، از پنجره ساختمون خونش خودشو انداخت پایین.  البته بعد از یکبار تلاش ناموفق برای خودکشی  

 

نزدیک ده هزار تا نگاتیو از خونش پیدا کردن.  بیشتر مدیوم فرمت (21*21 میلیمتر) 

بیشتر عکساش سلف پرتره های سیاه و سفیدن. 

توی خیلی از اون ها سوژه  تار و متحرک دیده میشه

و بیشتر  عکسا فقط تاریخ و گاها مکان دارن و بدون عنوانن

 عکساش یه  دیدگاه نو توی پرتره ها به وجود آورد.. 

که چنتا که خیلی دوسشون دارمو میزارم..  

 

 

 

این خیلی خوب بود

 

و این..  خیلی دوسش دارم این عکسو.. :'(

 
[ پنج شنبه 28 خرداد 1394برچسب:عکاسی, فرانچسکا وودمن, ] [ 1:12 ] [ علیرضا ] [ ]