سخت ترین چیز نوشتن تو اینجا ، قسمت عنوان مطلبه . lol
وات د فاک؟
گفتم میخام بعضی چیزارو برگردونم ولی دا انتظار این حجم از همکاری رو از طرف دنیا نداشتم
اومدم شروع کردم نوشتن و یه سری تغییرا توی خودم رو
و وات د هل؟ بعد از اون فردی که توی پستای قبلی باش حرف زدم، یکی دیگه رو هم بعد یه سال و نیم ملاقات کردم کهیک زمانی بزرگ ترین تیکه ی قلبم رو در اختیار داشت ولی بعد یه سری اتفاقا برای همیشه باهاش خدافظی کرده بودم و تصمیم داشتم هیچوقت دیگه نزدیکش نشم
ولی خب به نظر میاد خوب موقعی مزاحم شده
فککنم یه ده باری ازش پرسیدم "باهات چیکار کنم؟!"
نمیدونم
چه قدر داشتن انتخاب های متعدد سخت میکنه کارو .
به خصوص توی زمینه ای که نسبتا توش بهتر ظاهر میشی ، دستت هم باز تر میشه و سردرگم تر میشی در حد فلج کننده ای
یه جورایی شبیه بیماری نقرس میمونه :))
عرض شود که ...
Love me less, love me longer
از خودم انتظار بیشتری داشتم برای شر تفت دادن
نمیدونم چرا این قدر کم حرف تر شدم
پوف
nothing inspires
از عادت هایی که کرده ام، حرف زدن با آدماس
و کلا بودن زیاد با آدما
قبلا اینطوری نبودم
و نمیدونم هم خوبه یا بده
واقعیت اینه که این روزا نسبت به دو سال پیشم خیلی کمتر افسرده م
ولی یه صدایی توی مغزم و توی دلم میگه اینطوری خوب نیس
شاید بهتر باشه کار های جدیدی رو امتحان بکنم