دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

...

گاهی وقتا میشه خاطراتی که مدت ها جلوشون  و گرفتی بودی عقب زده بودیشون رو ذهنت هجوم میارن

مثل یه بهمن. یه سیل بعد شکسته شدن سد

_____

نمیدونم حالم خوب باید باشه یا بد

چه قدر اتفاق چه قدر فکر چه قدر تپش قلب! 

______

چن وقتیه حس میکنم تو گوشم کرمی چیزی داره راه میره :)) والا! 

خدا لعنتش کنه اون دکتر کثافت رو.

هیچ وقت نمی بخشمش

 ____

نمیدونم من این روزا کم اعصابم یا.... 

طبق معمول دراز کش بودم که خواهر نا گرامی عین چی سرشو انداخ پایین اومد تو. اعتراضی نکردم. منم هدفون رو گوشم بود نه میشنیدم نه میدیدم)  وسایلش رو که راست و ریست کرد به جای اینکه تشریف ببره گم شه بره بیرون یهو دیدم سرش خورد به هدفون از عقب

طوری پا شدم انداختمش بیرون که خودم بعدا تعجب کردم این رفتار از من سر زد.  دی.  حتی نتونست دهنشو باز کنه جیکش در بیاد.  

متنفرم از این جور آدما. دست خودم نیست.  دلم میخواست انگشت شصتم رو بکنم تو چشمش بعدش اون قدر خفش کنم تا بمیره::))  

ولی خوب قسمت نشد ایشالا دفه بعد  :)) 

_____

آقا این احتمال چه فدر خوبه 

عشق ترین مبحثه :')

خیلی خوشم اومد ازش. 

_____

دارم دنبال یه مکانیزمی برای اسکن نگاتیو میگردم. 

باید طوری باشه که نور رد شه ازش به جا بازتاب

طبق محاسباتم اگه روش آینه میزاشتم باید خوب میشد اما محاسباتم غلط بوده.  دی

نور خارجی هم صاف نمیشه

ال ال سی دی گوشی استفاده کردم خیلی خیلی خوب شد.  ولی نمیدونم چرا اصلا رنگی بودنش دست نبود و کلا سیاه سفید دیده میشد :)) 

باید بیشتر بهش فکر کنم!

_____ 

 

اتاق من همیشا طوری بود که گرم ترین نقطه خونه بود و بر خلاف طبقه پایین که با کولر آبی خیلی خیلی خوب میشد اینجا اصلا جواب نمیداد.  فقط هوا شرجی میشد

برا همین ماه ها شایدم سال هاست که ذهن من مشغول این موضوعه  چطور میشه دمای محیط رو پایین آورد بدون اینکه رطوبت بره بالا

میدونی..  کولر گازی به نظرم احمقانه ترین چیزه

خیلی مسخرست

ما برای گرفتن انرژی از محیط این قدر انرژی مصرف میکنیم.  این اصلا منطقی نیست.  

باید یه راهی باشه که این انرژی به اصطلاح مهار بشه 

نمیدونم میفهمین منظورمو یا نه

اصلا منطقی و معقول نیست که برای جذب انرژی مقدار زیادی انرژی به یه سیستم بدیم! این فاجعست به نظرم

 کولر آبی خیلی معقول تره.  آب انرژی رو از محیط میگیره تا تبخیر شه

تا اینجا خیلی خیلی خوبه

اما..  هوا شرجی میشه رطوبت میره بالا و بعد مدتی این پروسه متوقف و حتی معکوس میشه. مگر اینکه از یه جایی هوای داخل با بیرون تبادل شه برا همین اصولا کولر آبی رو نزدیک در باز میزارن

حالا گاهی شرایط طوری میشه که مثل اتاق من بدبخت گرمای هوا اون قدر زیاد هست که این تبادل رطوبت به کلی اون کولینگ رو خنثی میکنه و عملا هیک اتفاق خاصی نمیفته.  دی

یا مثلا در جنوب و شمال رطوبت اون قدر زیاده که اصلا عملی نیست

پس چالش از اینجا شروع میشه : چطور میشه آب گرمارو بگیره تبخیر شه اما این رطوبت که اتفاقا گرم هم هست بلخره وارد محیط نشه... 

این مسله ماه ها شایدم سال ها ذهن منو به خودش مشغول کرده بود

تا اینکه بلخره امثال بعد از شکست های پی دی پی بلخره به یه چیز نسبتا خوب دست یافتم

یه جسمی که با برگ دوازده ولت کار میکنه و اصولا برا اتاقیمثلا به حجم صد متر مکعب کافی به نظر میرسه

اجزای اصلیش دو لایه عایق گرمایی.  یه هیت سینک حجیم آلومینیومی ویه فن هست. و مقداری آب (ترجیحا آب خنکی که توی کولر قدیمی تون بوده و بوی پوشال به خود گرفته :)) )  و یه آینه! و یه لوله که از پشتش زده بیرون..  وارد جزیات نمیشم :پی

فقط نمیدونم چی شده که چند روزیه هوا به شدت خوب و خنک شده و نمیتونم کامل تستش کنم

هرکی ایده ای داشته تو ذهنش تا حالا بهم بگه ممکنه مفید باشه. دی 

جا داره اینجا از همه اعضای خانواده کمال قدر دانی و تشکر رو بکنم که با مسخره کردن و دلسرد کردن این حقیر به  سگ شدن هرچه بیشتر بنده کمک کردن

باشد که دمای چهل درجه اتاقم نصیبشون بشه :( بی تربیت ها :(

حالا شاید بعدا ازش عکس هایی رو منتشر کردم اگه بچه خوبی بودید :)) 

[ سه شنبه 29 تير 1394برچسب:, ] [ 23:50 ] [ علیرضا ] [ ]


...

اینجا خونه خالس -_-

lol 

بعد ماه ها به زور مامان اومدم

هدفون و  کتابم پیشمن البته :/

فیلم خوب ندیدم این چند روزه کتابم همچنین

ولی یه فیلمی دارم تو گوشی که قراربوده دیشب رویت شه ولی فعلا نشده (از این بابت اصلا ناراحت نیستم البته :')   ) 

اما تا دلتون بخواد آلبوم هایی ابر شاهکار شنیدم این چن وقته :') 

آلبوم heretoir (همونی که کاور محشری داش :'( ) که تموم شد

میریم سراغ آلبوم departure ایشالا... 

دی

[ یک شنبه 28 تير 1394برچسب:, ] [ 17:31 ] [ علیرضا ] [ ]


...

 

قضاوت قضاوت قضاوت.. 

اه بس کنین دیگه

تا کی ابله باشیم... احمق باشیم

کافی نیست‌؟ 

 

 

[ شنبه 27 تير 1394برچسب:, ] [ 4:42 ] [ علیرضا ] [ ]


...

امشب یکی از اون ترک های خاطره انگیز رو میزارم... یکی از قشنگ ترین چیزایی که میشه شنید تو این رده

و... صدای laura   جان غوغا کرده اینجا.  

یه احساس صمیمیت خاصی توی کل ترک موج میزنه

و شعر و ووکال محشر با صدای ایشون..

(مناسب برای همه سنین همه سلیقه ها.  حتما بشنوید)

 

A long time ago I went to the shore
I whispered my wish to a breeze from the North
The wind took the wish high to the stars
Told them what I've missed with all my heart

زمان دراری قبل به ساحل رفتم

آرزویم را در گوش نسیمی از شمال زمزمه کردم

باد آرزو را تا ستارگان بالا برد

به آنها گفت همه قلبم دلتنگ چیست


I was mesmerized by the rolling tide
I lay on that shore and gazed into the skies
Like a shooting star, my dream was gone
I made up my mind
I don't want to wake up
من با حرکت امواج مسخ گشته بودم

روی ساحل دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم

رویای من همچو شهابی ناپدید شده بود

من تصمیم را گرفتم..

نمی خواهم بیدار شوم...

 

When will time heal and fulfil the dream of my heart?
When will we unite as one and light our own star?
کی میرسد که زمان، قلب مرا التیام بخشیده و رویایش را محقق سازد

کی ما یکی می شویم و ستاره خودمان را روشن می سازیم؟


All these memories I will treasure in my heart
Words are so vain
A bond beyond quintessence
همه این خاطرات را در قلب خود همچو گوهری محفوظ خواهم داشت

کلمات بسیار بیهوده اند

بند و زنجیری روی جوهر اصیل


For a thousand lifetimes
I will wait to feel
A passing moment of bliss
To be embraced by silence

برای مدت هزاران زندگی

صبر میکنم تا احساس کنم

لحظه گذرایی از سعادت را

تا سکوت مرا در آغوش بکشد...

 

گوش کنین حتما

 

http://www.myfreemp3.re/l/20358257_165533952/#




یه زیبایی همراه با اندوهی ناپیموده...

خیلی متنش و آهنگش و ووکالش خوبه لامصب

و اونجایی که به آسمان خیره میشه و رویای خودش رو همچون شهابی از بین رفته و گم شده پیدا میکنه و تصمیم میگیره هیچ وقت بیدار نشه...  

و این تهش که حاضر میشه به مدت هزار عمر صبر کنه تا یک لحظه رو احساس کنه. 

و اون جمله آخر..

و خدایی صدا هم این بیت آخر رو طوری میخونه که روحت از تنت جدا میشه... 

 

 

 

اینم خود نا کسش!! 

[ یک شنبه 21 تير 1394برچسب:, ] [ 2:16 ] [ علیرضا ] [ ]


...

I feel so empty


ادامه مطلب
[ شنبه 20 تير 1394برچسب:, ] [ 2:20 ] [ علیرضا ] [ ]


خیلی وقته پست نزدیم

و نمیدونم..  هیچ کامنتی هم نداریم مدت هاست 

این چند روزه فقط عین سگ کار کردم :)) 

 

 


ادامه مطلب
[ شنبه 20 تير 1394برچسب:, ] [ 2:9 ] [ علیرضا ] [ ]


...

حال ندارم... 

خیلی عصبی ام خیلی

هیچ راهی هم نمیرسه به ذهنم... 

انگار باید اتمیک پست بلک (!) عادت کنم

عوضی -_-

 

[ دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, ] [ 23:29 ] [ علیرضا ] [ ]


...

از آدم حراف متنفرم 

حالمو به هم میزنن

برا هر چیزی عین بچه دو ساله یه چیزی میگه.  ینی یه ضرب باید فکش تکون بخوره

همچین دلم میخواد بخوابونم دهنش صدای بزغاله بده.  

اه.  اعصاب. 

_____

هوا طوری گرمه فککنم همه عکسام این دفه اوور اکسپوز شدن :/ جدی.  

_____

ای جانم... 

..

اگه نباشی دلم برات تنگ میشه.. 

همونطور که دلم برا امشب تنگ میشه

مدت ها بود اینطوری از ته دل لبخند نزده بود.  

این قدر حالم خوب نبود.  این قدر دلم پر از احساس قشنگ نبود

میخوام بدونی فقط.  که تو چه قدر خوبی  ..  خیلی... 

_____

این پایان نامه پدر گرامی هم اعصاب شده ها...

  اصلا شده بچه بازی

مسخرست واقعا..

ینی خاله بازی

اصن نگم

بهتره

____

مرض سطر های منظم عود کرده باز. :/

[ یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, ] [ 4:11 ] [ علیرضا ] [ ]


...

چیز نوشتنم نمیاد

 

ینی چیزی نیس که بخوام دربارش بنویسم.  ینی هیچ چیز جدیدی نیست و اگه بخوام بنویسم میشه مشتی چرت و پرت تکراری

نمیدونم  انگار منتظر یه اتفاقم.  یه چیزی باید وارد زندگیم بشه که نیست... دلم منتظر یه چیزیه.  فقط امیدوارم اتفاق خوبی باشه...  دیگه تحمل افتضاح جدید ندارم :/

[ جمعه 12 تير 1394برچسب:, ] [ 4:26 ] [ علیرضا ] [ ]


...

به یک دوس دختر،  با موهای مشکی عین هو زاغ  و لاغر. ترجیحا با قدم های سریع (اصولا تو خیابون از هر جنبنده ای سریع تر را میرم :/) نیاز، داریم بیاد باهم بریم اینور اونور ازش عکس بگیرم.  

ترجیحا متالهد (ترجیحا در محدوده ی ملودیک دووم/دث تا فیونرال دووم)  وترجیحا سیلماریلیون خوانده باشه.  

هرکی خواست اعلام آمادگی کنه :/

والا به خودا.. دختر هم که نیستیم بزنیم تو خط سلف پرتره :/

کسی میشناسی با این شرایط بگین

 

 

 

lol

:)))))) 

[ چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:, ] [ 4:32 ] [ علیرضا ] [ ]


.

خوب چی میگفتم

اولا به یگانه : چیز هایی میگه که نمیشه با کلمات گفت.  اصلا دلیل وجودش اینه که چیز هایی رو بگه که نمیشه با کلمات گفت.. 

_____

میدونی. . واقعا نمیدونم دقیقا اینجا چه خبره

انسان این قدر خنگ؟!؟  نه واقعا.... 

نشتنن تو یه کلاس همراه مشتی خنگولیست نفهم خیلی سخت و طاقت فرساست.  

من خیلی غلط بکنم از جام تکون بخورم :/ والا.  ملت از چیزی که فکرش رو میکردم..... -_-

بیخیال بیخیال بهتره من خودمو آلوده نکنم :/

شت :/

_____

تصمیم گرفتم یه ذهن تکونی حسابی انجام بدم... 

بعد از همه این ماجرا ها... 

تصمیم گرفتم یه جوری خودم رو نو بکنم. . 

هرچند من هیچوقت نزاشتم کهنه بشه درونم.  ولی خوب احساس میکنم یه چیز هایی توی دلم مونده...  چیزایی که یک زمانی زیبا و خوب بودند...  اما الان گردیدند.  الان باید بریزم دور..  چی ای زیادی که یک زمانی می درخشیدند اما الان فقط غباری تیره رو دلم گذاشتن... باید از دستشان خلاص شم

____

 

[ چهار شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 23:44 ] [ علیرضا ] [ ]


..

آقا جان سرکار خانم

ما اینجا "خیارشور های خاله مریم" رو لینک نمیکنیم.الهی خبرتون بیاد. شمارو به ارواح عمتون کامنت ندین

اینجا سایت دوس دختر یابی "ممد خفن به همراه بانو"  نیست فعلا هم خیال باز کردن همچین فروشگاهی رو نداریم.  "مهری جون"  و "نفس"  و "دخترک تنها" و بقیه موجودات از این راسته، شمارو جون ته ریش *احسان علیخانی  کامنت ندین

ای بابا

(خودمو کنترل میکنم...  لامصبا بدجور فوحش خورشون ملسه.  اصن انواع الفاظ رکیک و زیر صفر*  میاد دهن آدم شولوخ میکنه :'| )


*در ادبیات "صفر" نماد ناف است. 

(لازمه نماد شناسی خیارشور رو هم براتون تشریح کنم؟ خجالت نکشین بگین..  -_-) 

 

 

اعصاب.... 

 

[ سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 10:50 ] [ علیرضا ] [ ]


...

خیلی وقته شعر خوبی نزاشتم

یجوری به ترجمه و گذاشتنش اینجا اعتیاد پیدا کردم! 

هرچند اگه کسی نخونه

___

باید بخوابم امشب... 

فردا روز بزرگیه...

.. 

م

[ سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, ] [ 4:18 ] [ علیرضا ] [ ]


...

میگم تو خواب راه میرم میگین نه

ینی یه وضعی شد ها...

فککنم به جای رفتن به دستشویی،  خیلی شیک و مجلسی و با وقار رفتم چراغ حمام رو روشن کردم رفتم تو دیدم عه اینجا که دستشویی نیست

-_-

شما بگین من کجا بکوبم خوبه




بلاگفا عوضی هم درست شد

کثافت ها :|

میدونین چه قدر ضربه روحی جسمی خوردم! ؟

ولی خوب...  دلم بی نهایت برا بانو (بانو خودمون :/) تنگ شده بود..

دوباره خوندمش

مثل همیشه..  

ولی....به نظر خیلی جالب نبود  

امیدوارم همیشه خوب باشه...

رفتم و قبلیش که به پاس گند بلاگفا برگشته بود سال نود و دو

چه قدر حال عجیبی شدم

بالای دو سال شد....

هی روزگار.  فاک یو.  فاک یو هارد... :|

 

[ شنبه 6 تير 1394برچسب:, ] [ 4:46 ] [ علیرضا ] [ ]


....

آه قلبم!                  
هوف!!
این چند روزه چه قدر برام چالش بر انگیز و خاطره انگیز و مهم بود.  ینی همش انگار تو خواب راه میرفتم.  حتی خواهر خنگولیستمم فهمید یه مرگمه
فردا با مامانم صحبت میکنم
تقریبا هفتاد درصد تصمیمم جدیه...


اومدم بالا. عصبی بودم و خسته تا اذان ده دوازده دقیقه فاصله بود
یه کاغذی دم دست دیدم اینو کشیدم

اینو میزارم لای دفترم و نگهش میدارم.  برام خیلی ارزشمنده. درسته چیز خیلی خاصی نیست و همش تو ته ده دقیقه کشیدم و دهن هم نداره فعلا،  اما از نظر معنوی خیلی برام با ارزشه
ینی همه احساسم توشه


چشمش باهام حرف میزنه........ 

و نیز...  اولین یادگاری خواهد بود...  

 

 

نشانی از این روز هایم...  

 

اگر باز نشد :

http://www.uplooder.net/img/image/66/71deaca1ccd6b3bd71c21438260a8d91/DSC_0126.JPG 

[ شنبه 6 تير 1394برچسب:, ] [ 3:11 ] [ علیرضا ] [ ]